خاکریزهای کاغذی

کتابخوانی‌های من...

خاکریزهای کاغذی

کتابخوانی‌های من...

خاکریزهای کاغذی
دیروز توپ بود و تانک و سنگر و خاکریزهای خاکی و...

امروز قلم است و کتاب و نشریه و سایت و خاکریزهای کاغذی و...

۵ مطلب با موضوع «یک قاچ کتاب» ثبت شده است

دوشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۱۲ ق.ظ

مقاتله جنگ با اخلاق و انسانیت

نگاهی به رمان دفتر بزرگ نوشته آگوتا کریستوف

 

دفتر بزرگ. آگوتا کریستوف. ترجمه اصغر نوری. تهران: مروارید، 1392. 204 ص

 

ادبیات ضدجنگ یکی از جذاب‌ترین و پرمخاطب‌ترین گونه‌های ادبیات داستانی قرن اخیر، به خصوص در غرب بوده است و طبیعی است که دلیل اصلی تمایل نویسندگان بزرگ دنیا به این گونه داستانی، وقوع دو جنگ جهانی است که به کشت و کشتار تعداد زیادی از انسان‌ها و خرابی و ویرانی کشورهای مختلف انجامید.

داستان‌هایی که با این نگاه نوشته می‌شود، بیشتر در موقعیت جبهه‌ی جنگ و همراه با توصیف صحنه‌هایی از کشت و کشتار انسان‌های درگیر جنگ و تبعات جبران ناپذیر جنگ بر زندگی است. اما «دفتر بزرگ» نوشته آگوتا کریستوف، اثری متفاوت در بین داستان‌ها ضدجنگ است.

داستان دفتر بزرگ توسط پسران دوقلویی روایت می‌شود که پدرشان به جنگ اعزام شده و مادرشان آنها را برای زنده ماندن از شرّ تهاجم دشمن، از شهری بزرگ به روستایی مرزی می‌آورد تا روزهای خطرناک جنگ را در خانه مادربزرگ‌شان به سر ببرند.

شرایط خانه مادربزرگ خاص است. آنها سال‌هاست که از همدیگر خبر ندارند و مادربزرگ تمایلی به دیدن دختر و نگهداری نوه‌هایش ندارد و به شرط کار کردن، حاضر به پذیرش نوه‌های دوقلو می‌شود. او پیرزن کثیف و شلخته‌ای است که مردم جادوگر صدایش می‌زنند. پیرزن با نوه‌هایش، که آنها را «توله سگ‌ها» صدا می‌کند، رفتار زشت و خشنی دارد.

اما تکیه اصلی داستان روی زندگی و خصوصیات دوقلوها است. آنها به شدت باهوش و با استعداد هستند. در اولین روزهای حضور در خانه مادربزرگ، تصمیم می‌گیرند با شرایط جدید کنار بیایند و زیر بار بداخلاقی‌ها و دستورات هیچ‌کس، مخصوصاً مادربزرگ نروند و با هر امری به صورت جدی برخورد کنند.

« در خانه مادربزرگ، شستن خودمان غیرممکن است. حمامی در کار نیست. حتی آب لوله‌کشی هم نیست...در خانه نه صابون هست، نه خمیردندان و نه پودر لباسشویی. توی آشپزخانه همه چیز کثیف است... و لایه ضخیمی از کثافت روی قابلمه‌ها نشسته است...رفته رفته کثیف می‌شویم. لباس‌های‌مان هم همین‌طور...لباس‌هایی که پوشیده‌ایم پاره می‌شوند، کفش‌های‌مان فرسوده و سوراخ می‌شوند. وقتی امکانش هست، پابرهنه راه می‌رویم و فقط یک شورت یا شلوار می‌پوشیم. کف پاهای‌مان سفت می‌شود، دیگر خارها و سنگ‌ها را حس نمی‌کنیم. پاها و دست‌های‌مان پر می‌شود از خراش، بریدگی و جای نیش حشرات. ناخن‌های‌مان که هیچ وقت نمی‌گیریم‌شان، می‌شکنند، موهای‌مان که در اثر خورشید تقریباً سفید شده‌اند، به شانه‌های‌مان می‌رسند... بویی که می‌دهیم مخلوطی است از بوی کود، ماهی، علف، قارچ، دود، شیر، پنیر، لجن، عرق، ادرار و بوی کپک. ما بوی بد می‌دهیم، درست مثل مادربزرگ.» (ص 20 و 21)

«جنگ، انسان‌ها را مجبور به تغییر می‌کند؛ جنگ ریشه احساس را در دل آدمی می‌میراند.» این شاید اصلی‌ترین پیامی است که کریستوف می‌خواهد در رمان دفتر بزرگ به مخاطب منتقل کند. اگرچه در طول رمان، اثری از جنگ و مبارزه نظامی و جبهه‌های کشت و کشتار نیست، اما کریستوف با نگاهی متفاوت، تبعات خطرناک و دلخراش جنگ را در زندگی انسان‌ها نشان می‌دهد. نکته قابل توجه در رمان این است که هیچ‌کس و هیچ مکانی، نام و نشان ندارد. نه شخصیت‌ها اسم دارند و نه شهر و کشور مشخص است. حتی مشخصاً معلوم نیست که کدام جنگ روایت می‌شود -اگرچه داستان مربوط به جنگ جهانی دوم است- و این یعنی جنگ، جنگ است. در هر سرزمینی که باشد و هر کس با هر نام و نشان و ملیتی که درگیر آن بشود، پذیرنده تبعات و پیامدهای ناگوار آن خواهد شد.

اولین پیامد این است که خانواده‌ای چهارنفره از هم می‌پاشد. پدر به میدان جنگ اعزام می‌شود، فرزندان به مکانی به ظاهر امن کوچ می‌کنند و مادر به خانه خود برمی‌گردد و خواسته یا ناخواسته به خانواده خود خیانت می‌کند.

خشکیدن چشمه احساس و حلول روح خودخواهی در کالبد انسان‌ها، دیگر پیامد خطرناک جنگ است که هنرمندانه و البته با خشونت در رمان تجلی پیدا کرده است. پسر بچه‌های دوقلو که به تبع سن و سال خود طبیعتاً باید زیر چتر محبت پدر و مادر رشد کنند و ادب بیاموزند، در شرایطی خاص، مورد انزجار مردم شهر واقع می‌شوند:

«مادربزرگ به ما می‌گوید: توله سگ‌ها!

مردم به ما می‌گویند: پسرهای جادوگر! پسرهای روسپی!

دیگران می‌گویند: کودن‌ها! بچه ولگردها! دماغوها! کره‌خرها! بچه خوک‌ها! خوک‌ها! بی سر و پاها! مردارها! تخم قاتل‌ها!

وقتی این کلمات را می‌شنویم، صورت‌مان سرخ می‌شود، گوش‌های‌مان زنگ می‌زند، چشم‌های‌مان گشاد می‌شود، زانوهای‌مان می‌لرزد.»(ص 26)

اما مواجهه دوقلوها با این معضل، تکان‌دهنده است:

«ما دیگر نمی‌خواهیم سرخ شویم یا بلرزیم، می‌خواهیم به فحش‌ها و کلماتی که آزار می‌دهند عادت کنیم.

سر  میز آشپزخانه رو در روی هم می‌ایستیم و زل زده در چشم‌های هم، بدترین کلمات را به همدیگر می‌گوییم.

یکی: آشغال!

دیگری: کثافت!

همین‌طور ادامه می‌دهیم تا اینکه کلمات دیگر وارد مغزمان نمی‌شوند، دیگر حتی وارد گوش‌های‌مان هم نمی‌شوند

اما این تمرینِ عادت به فحش و ناسزا همه ماجرا نیست؛ آنها تصمیم به فراموشی کلمات محبت‌آمیز و گم کردن مفهوم عشق و محبت می‌گیرند:

«مادرمان به ما می‌گفت:

-عزیزانم! عشق‌های من! خوشبختی من! بچه‌های دوست‌داشتنی من!

وقتی یاد این کلمات می‌افتیم، چشم‌های‌مان پر از اشک می‌شوند. باید این کلمات را فراموش کنیم، چون حالا هیچ‌کس همچو کلماتی به ما نمی‌گوید.»(ص 27)

دوقلوها برای مقاوم کردن بدن‌شان در برابر زمین خوردن‌ها، کار سخت، کتک خوردن‌ها و سرما و گرما، یکدیگر را به شدت کتک می‌زنند، با چاقو ران و بازو و سینه‌شان را می‌برند و... تا بعد از مدتی تمرین، چیزی از ضرب و جرح و سختی حس نکنند.

خشونت و بی‌احساسی دوقلوها به جایی می‌رسد که فراتر از کشتن حیوانات و دار زدن آنها از درخت، به راحتی دست به کشتن انسان هم می‌زنند. آنها در همسایگی خانه مادربزرگ با دختری لب‌شکری آشنا می‌شوند که حضوری اندک در داستان دارد. پس از ورود سربازان به روستا، مدتی خبری از او ندارند، تا اینکه یک روز به خانه‌شان می‌روند و با جنازه لخت دختر لب‌شکری که در اثر تجاوز چند سرباز نظامی مرده است، مواجه می‌شوند. مادر علیل و بیمارش از آن دو می‌خواهد خانه را آتش بزنند و او را نیز به کام مرگ بفرستند. روایت صریح و بدون احساس کریستوف از این صحنه، به خوبی از عمق فاجعه‌ی بی‌احساسی و دوری از خوی انسانی دو پسر نوجوان حکایت می‌کند:

«با یک ضربه ریش‌تراش گلوی او را می‌بریم، بعد می‌رویم بنزین یک ماشین نظامی را با تلمبه خالی می‌کنیم. بنزین را می‌ریزیم روی دو بدن و دیوارهای کلبه. آنجا را آتش می‌زنیم و برمی‌گردیم.»(ص158)

آنها با مشاهده صحنه کشته شدن مادرشان بر اثر اصابت خمپاره، کوچک‌ترین واکنشی از خود نشان نمی‌دهند. حتی وقتی پدرشان به قصد دیدن مادر، قبر او را می‌شکافد و می‌رود، اسکلت مادرشان را به اتاق می‌برند و جمجمه و استخوان‌هایش را جلا می‌دهند و از تیر سقف آویزان می‌کنند!

و اوج تراژدی داستان آنجاست که دوقلوها با نقشه‌ای از پیش طراحی شده، پدرشان را فریب داده و از او به عنوان پیش‌مرگ خود برای عبور از مرز مین‌کاری شده استفاده می‌کنند.

«پدرمان نزدیک مانع دوم دراز به دراز افتاده است. بله راهی برای گذشتن از مرز وجود دارد: راهش این است که جلوتر از خودت کس دیگری را از آن بگذرانی. یکی از ما، کیسه پارچه‌ای را بر می‌دارد و از روی رد پاها و بعد از روی بدن بی‌حرکت پدرمان می‌رود به کشور دیگر.» (ص185)

«آگوتا کریستوف» زن است و داستان‌نویسان زن، معمولاً با نثر و قلمی زنانه و عاطفی به نگارش داستان‌های خود مبادرت می‎کنند. اما کریستوف در دفتر بزرگ، با فراست از نثر صریح، خشک و بدون پیچیدگی بهره می‌گیرد تا بتواند خشکی و سختی جنگ را با نثر خود نیز به نمایش بگذارد و این، هنر قابل تحسین نویسنده است.

«دفتر بزرگ» اگرچه شهرت قابل ملاحظه‌ای در بین آثار ضدجنگ دنیا به دست نیاورده، اما می‌توان آن را اثری متفاوت در این گونه داستانی به حساب آورد که تبعات انسانی و اخلاقی جنگ را نشانه گرفته است. گفتن و نوشتن از کشت و کشتار در جبهه‌های جنگ شاید رودررویی و تقابل انسان‌ها با یکدیگر را به تصویر بکشد، اما هنر دیگر این است که تقابل انسانیت با روح و روان و اخلاق و در یک کلام با انسانیت، مهم‌ترین پیامد جنگ‌ها نشان داده شود. کاری که آگوتا کریستوف به خوبی از عهده آن برآمده است.

احسان عابدی؛ کارشناس منابع اداره کل کتابخانه‌های عمومی یزد

 

**انتشار در ماهنامه جهان کتاب، شماره 11 و 12، بهمن و اسفند 94

۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۵ ، ۰۸:۱۲
احسان عابدی
دوشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۰۵ ق.ظ

جامی از زلال کوثر

پیرامون شخصیت وجودی و مقام معنوی حضرت فاطمه‌ی زهرا(سلام الله علیها) کتاب‌های زیادی نوشته شده و محققان و دین‌پژوهشان وعلمای اهل قلم، هرکدام به سهم خود در تبیین شخصیت حضرت صدیقه طاهره کتابی منتشر کرده‌اند.

یکی از کتاب‌های نسبتاً جامع و تحلیلی درباره مقام معنوی و شخصیت الهی حضرت زهرا(س) کتاب «جامی از زلال کوثر» است.

کتاب «جامی از زلال کوثر» اثری است از آیت الله محمدتقی مصباح یزدی که توسط انتشارات موسسه آموزشی امام خمینی(ره) منتشر شده است.

آیت الله مصباح یزدی در این کتاب، گوشه‌ای از جمال و کمال وجود بی‌همتای حضرت زهرا(س) را به گونه‌ای عارفانه، معنوی و تحلیلی معرفی می‌کند.

این کتاب در 5 بخش اصلی نوشته شده که جلوه‌ای از جمال فاطمه، رسالت مجالس ذکر اهل بیت، اسوه پذیری از سیره فاطمی، جلوه‌هایی زیبا از سیره فاطمی و حماسه فاطمی و عبرت‌های آن، عناوین بخش‌های کتاب را تشکیل می‌دهد.

در این کتاب ارزشمند، جایگاه حضرت فاطمه(س) در عرش خدا و در کلام رسول خدا صلی الله علیه وآله تبیین می‌شود و حضرت را به عنوان پرتوی از نور احمدی معرفی و رتبه وجودی ایشان را در پیشگاه ساکنان آسمان‌ها تصویر می‌کند.

همچنین در فصلی جامع، با اشاره به اهمیت اسوه پذیری، انواع و آفت‌های آن، الگوگیری را از چشم انداز قرآن شرح داده و شیوه اسوه پذیری از سیره فاطمی را بیان می‌کند.

علامه مصباح هم چنین در ادامه و در فصلی مشروح، جلوه هایی زیبا از سیره حضرت فاطمه را درگاه بندگی و در نهاد خانواده بر می‌شمارند.

در  صفحه 102 از این بخش می‌خوانیم:

«عبادت فاطمه، از لحاظ کیفیت معنوی، آن چنان بی‌مانند است که درخشندگی نور آن باعث حیرت و لذت ملائک مقرب الاهی می‌گردد، تا آنجا که هفتاد هزار فرشته از فرشتگان مقرب الاهی، جملگی بر او سلام و تحیت می‌فرستند. آن بانوی بی‌همتا همچنین کاملترین اسوه و الگوی حیا، عفت و حجاب نیز هست و چنان حجب، حیا و عفاف را سرلوحه رفتار خویش ساخته که از همه نامحرمان و حتی از مردان نابینا نیز پوشیده و مستور است.»

ایشان با بیان پیشینه و فرجام باغ فدک، راز قیام بزرگ حضرت زهرا سلام الله علیها را در مقابل غاصبان فدک موشکافی کرده و حماسه حضرت فاطمه در این ماجرا را تشریح و تحلیل می‌کنند.

در بخشی از کتاب در این باره نوشته شده:

«فاطمه، شیداترین پروانه شمع امامت بود؛ پروانه‌ای که با سوختن خویش به همگان آموخت که امام بر حق، چونان کعبه است؛ کعبه‌ای که مردم باید بر گردش طواف کنند. حضرت فاطمه بود که عاشقانه‌ترین پاسداشت را از حریم امامت روا داشت، یگانه‌ترین اسوه‌دهی را در همرهی با ولایت ادا ساخت، همو که پهلویش شکست و در خون نشست؛ ولی لحظه‌ای از یاوری ولی امر خویش از پای ننشست و همو که با فریادهای جان‌سوز خویش، زیباترین و ماناترین شعار ولایت‌مداری را در گوش جان پیروان خویش طنین انداز ساخت. خدمت فاطمه به عالم هستی، قابل هیچ وصفی نیست. اگر زهرا و آن خطبه‌های هدایت گونه‌اش نبود، امروز نیز ما باور نمی‌کردیم که حق با علی بوده است. این فاطمه بود که امامت را حیاتی دیگر بخشید، رسالت را مایه ثمر گردید و خلقت را به هدف نزدیک تر کرد».

کتاب «جامی از زلال کوثر» اثری از آیت الله محمدتقی مصباح یزدی است که انتشارات موسسه امام خمینی(ره) آن را در 224 صفحه منتشر کرده است. امیدوارم مطالعه این کتاب، گامی برای شناخت شخصیت و مقام حضرت زهرا(س) باشد.

۱ نظر ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۰۵
احسان عابدی
چهارشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۰۳ ق.ظ

امریکا شناسی

«در امریکا چه می‌گذرد؟» این سوالی است که همیشه از من می‌پرسند. آن‌ها می‌گویند بیش از پنجاه سال (نیم قرن) است که در امریکا زندگی کرده‌اید و باید آنجا را بشناسید. پاسخ نخستین من این است که «امریکا آن‌گونه نیست که شما فکر می‌کنید.» عقاب، سمبل و نشانه ملی آمریکاست، اما این روزها پرهای عقاب در حال ریختن است.»

سطرهایی که خواندید، اولین جملات مقدمه پروفسور حمید مولانا بر کتاب «امریکا شناسی» نوشته خودش است.

واقعیت این است که تصور بیشتر مردم کشورهایی که امریکا را از نزدیک نمی‌شناسند، تصوری غیرواقعی و مبهم است. و خیلی‌ها دوست دارند بدانند واقعا در امریکا چه می‌گذرد؟ کشوری که ادعای آرمانشهری دارد و مدعی است که می‌خواهد سایر ملت‌ها را هم از بند عقب‌ماندگی برهاند و همه را آزاد و پیشرفته کند، واقعاً چه جور جایی است؟!

یکی از کتاب‌های جامع و مستند درباره واقعیت جامعه امریکا، کتاب «امریکا شناسی» نوشته پروفسور حمید مولانا است که در سال 1390 منتشر شده است.

پروفسور مولانا چهره شناحته شده‌ای است که بیش از 50 سال در امریکا زندگی کرده و به امر تدریس و تحقیق و پژوهش مشغول بوده است. ایشان بر اساس علمی که نسبت به جامعه امریکا داشته‌اند و واقعیاتی که در انجا درک کرده‌اند، کتاب امریکاشناسی را با هدف آشنایی مردم ایران با حقیقت امریکا تالیف کرده‌است.

مولانا در باب ضرورت شناخت امریکا می‌نویسد: «امروزه امریکاشناسی به دو جهت ضروری است. نخست آنکه امریکا، اگرچه قدرتی در حال افول، اما به هرحال هنوز یک قدرت جهانی است. دوم اینکه امریکا هنوز با بسیاری از کشورها، ملت‌ها و فرهنگ‌ها درگیر است.» (ص 11)

تلاش حمید مولانا در کتاب امریکاشناسی بر این است که امریکا را آن گونه که هست معرفی کند، نه طوری که ما تصور می‌کنیم یا حدس می‌زنیم و یا با رسانه‌ها و ابزار و کالاهای ساخت آن کشور در ذهن‌مان مجسم می‌کنیم.

این کتاب در سه بخش «شناخت جامعه»، «شناخت نظام» و «شناخت فرهنگ» تنظیم شده که هربخش خود به فصل‌های مختلف و جزئی‌تری تقسیم می‌شود.

نویسنده در این کتاب پرده از تناقض‌های جامعه و حکومت امریکا برداشته و سعی کرده چهره واقعی و بدون روتوشی از کشوری که امروزه نماد تمدن غرب و نظام سرمایه داری است، به مخاطب نشان بدهد.

مولانا در ابتدای فصل «اقتصاد سرمایه‌داری» نکته جالبی نوشته است:

«روان‌شناس معروف اروپایی و موسس رشته مدرن بیماری‌های روحی، زیگموند فروید وقتی در 1908 م. از سفر و بازدید خود از ایالات متحده امریکا به محل اقامتش در وین، اطریش، مراجعت کرد، پیوسته از بی‌سلیقگی و فرهنگ امریکایی‌ها شکایت می‌کرد؛ به طوری که یکی از نزدیکانش پرسید: «چرا این همه امریکا را نفرین می‌کنی؟» فروید در پاسخ گفت: «من امریکا را نفرین نمی‌کنم، من برای وجود امریکا متاسفم! متاسفم که کلمبوس در مرحله اول امریکا را کشف کرد.»! (ص 53)

ذکر این نکته هم لازم است که رویکرد مولانا مانند چند عنوان مشابه دیگر، رویکرد شعاری و تخریب بی‌مبنای فرهنگ و سیاست امریکا نیست. بلکه با زبانی مطمئن و ادبیاتی علمی و منطقی و با پشتوانه برداشت عینی قلم به روایت واقعیت امریکا زده است.

اگر می‌خواهید فرهنگ، اقتصاد، جامعه، دولت و سیاست در امریکا را به صورت واقعی بشناسید، پیشنهاد می‌کنم کتاب «امریکاشناسی» حمید مولانا را حتماً مطالعه کنید.

کتاب امریکاشناسی توسط انتشارات امیرکبیر در 290 صفحه چاپ و در اختیار علاقه مندان قرار گرفته است.

۳ نظر ۱۳ آبان ۹۴ ، ۰۸:۰۳
احسان عابدی
جمعه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۱:۱۷ ب.ظ

به مجنون گفتم زنده بمان؛ کتاب حمید باکری

خـاکـریـزهـای کـاغـذی - به مجنون گفتم زنده بمان؛ کتاب حمید باکری

هروقت کسی از من درباره معرفی کتاب برای سبک زندگی سوال می‌کند، پیشنهاد می‌کنم کتاب‌هایی که درباره زندگی و سیره شهدای بزرگ نوشته شده را بخواند.

معتقدم سبک زندگی خوب و آسمانی را باید از شهدا آموخت. امروز مطالعه شرح حال و رفتار و کردار آن عزیزان می‌تواند چراغ راه ما باشد. کتاب «به محنون گفتم زنده بمان؛ کتاب حمید باکری» یکی از کتاب‌هایی است که شما را با این بزرگ‌مرد عارف آشنا می‌کند.

مجموعه «به مجنون گفتم زنده بمان» مجموعه‌ای چند جلدی است که انتشارات روایت فتح تهیه و منتشر کرده است. این مجموعه درباره شهیدان مهدی و حمید باکری و ابراهیم همت نوشته شده است.

روایت کتاب‌ها جالب و خواندنی است. شاید کمتر کلیشه‌ای است.

کتاب حمید باکری را خواندم و 9 درس مهمی که من از این کتاب برگرفتم تقدیم شما...

زندگی ساده

زندگی‌شان خیلی ساده بود. حواسش خیلی جمع بود که گرفتار عافیت و رفاه طلبی نشود. از تجمل و اسراف شدیداً پرهیز داشت. تا خریدن وسیله‌ای برای‌شان ضرورت پیدا نمی‌کرد، آن را نمی‌خریدند.  به همسرش مدام سفارش می‌کرد: «درست زمانی بروید خرید که واقعاً معطل مانده باشید.»

قناعت در زندگی

بعد از ازدواج، همسرش چمدان لباس‌ها را باز می‌کند تا لباس‌ها را در کمد بگذارد. حمید که لباس‌ها را می‌بینید، می پرسد: «این همه لباس برای یک نفر است؟» همسرش می‌گوید: «مگر زیاد است؟» حمید می‌گوید: «هر آدم دو دست لباس بیشتر نمی‌خواهد؛ یک دست را بپوشد، یک دست را هم بشوید.»

خلاصه به همسرش می‌فهماند که لباس‌ها را بدهد بروند. همان روزها سیل یا زلزله‌ای هم آمده بود. فاطمه خانم تمام لباس‌ها را جمع می‌کند و می‌دهد به مسجد تا به دست نیازمندان برسد.

همسردار نمونه

در همسرداری خیلی حساس و با اخلاق بود. همسرش می‌گوید: «در تمام زندگی‌اش آدم دلرحمی بود. به من خیلی محبت داشت. اصلاً یادم نمی‌آید با من بلند حرف زده باشد. خیلی پیش می‌آمد که حقش بود و باید  سر من فریاد می‌زد، ولی چیزی نمی‌گفت.» همه می‌دانستند اگر حمید از جبهه برگردد، امکان ندارد جای دیگر برود و فقط می‌توانند در خانه پیدایش کنند. اگر در جبهه نبود، تمام وقتش را می‌گذاشت برای همسر و بچه‌هایش و همان وقت کم را هم با خانواده سپری می کرد.

زن باید مادر باشد

همسرش تعریف می‌کند که : «اولین فرزندمان، احسان که متولد شد، فرصت مناسبی برای استخدامم پیش آمد و من هم رفتم اسم نوشتم. یعنی حمید خودش رفت فرم استخدام را گرفت و حتی خودش اسمم را نوشت. روز امتحان هم خودش گفت احسان را نگه می‌دارد. ولی از امتحان که برگشتم گفت:«ببین فاطمه! حالا که رفتی و امتحان را دادی. ولی من فکر می‌کنم الان و در این شرایط جدید، وظیفه تو فقط مادری است. من با تو ازدواج کرده‌ام که بچه‌ام خوب تربیت شود. راضی نیستم او را برداری ببری بگذاری مهدکودک یا ببری بگذاری پیش فامیل.»

مدام تاکید داشت «مادر حتماً باید چشمش روی بچه اش باشد.»

چرا ماشین را توی دست اندازی می بری؟

خاطرات زیادی از حساسیت شهدا در استفاده از بیت‌المال شنیده‌ایم. حمید باکری هم مثل بقیه! طیب خیراللهی تعریف می کند که: «یک روز در جبهه، راننده ایفا آمد پایین تا برود با بیل حمید را بزند. حمید بهش گفته بود: چرا ماشین را این طوری از توی دست انداز می‌بری؟ داغون می شود مرد حسابی!»

راننده، حمید را نمی‌شناخته است. وقتی خیراللهی او را معرفی می‌کند، راننده نگران و ناراحت شده و به دست و پای حمید می‌افتد. حمید صورتش را می‌بوسد و می‌گوید: «الله بنده سی! من فقط برای خودت گفتم که امانت مردم دستت است.»

با ماشینِ راه بیا!

حمید آن قدر در استفاده از بیت‌المال حساس بوده که حتی برای دوری از حرف و حدیث‌ها و تهمت‌های احتمالی مردم، از رساندن همسرش به محل کار مشترک‌شان با ماشین اداری خودداری می‌کرده است. فاطمه خانم می‌گوید: «به حمید التماس می‌کردم من را هم با ماشین اداری‌اش ببرد برساند جایی که محل کار هر دومان بود. من توی بسیج بودم. اصلاً به اصرار خودش رفته بودم. خانه‌مان هم جای دوری بود که ماشین رو نبود. باید بیست-سی دقیقه پیاده می‌رفتیم تا به جاده می‌رسیدیم. فراموش نمی کنم که درست از یک ساعت قبل از رفتن‌مان به حمید التماس می کردم مرا هم ببرد برساند. او فقط مرا تا ایستگاه می‌رساند و خیلی جدی می‌گفت: «فاطمه! پیاده شو، با ماشینِ راه بیا!»

می‌گفت: «ما نباید باعث شویم مردم به غیبت و تهمت بیفتند.»

عارف مجاهد

اهل مطالعه و اندیشه بود. مطالعه کردنش با دیگران فرق داشت. سرسری نمی‌خواند. اهل تعمق و تامل بود. عمیق می‌خواند. به قول همسرش: «چیزهایی که خوانده بود، خواندن تنها نبوده، در تن و روحش نشسته بود.» انس و الفت عجیبی با قرآن داشت. به قولی: «قرآن در روحش نشسته بود.» حمید مرد مبارزه و جهاد بود. به تعبیری عرفان و جهاد را با هم آمیخته بود. زاهد شب و شیر روز بود.

چشمان سرخ

حمید می‌گفت: باید پر تلاش و خستگی ناپذیر باشید. خودش همین طور بود. واقعاً مرد عمل بود. نستوه و خستگی‌ناپذیر. خستگی را حس نمی‌کرد. مخصوصاً در جبهه با خستگی خداحافظی کرده بود. خواب و خوراک نداشت. شهید احمد کاظمی، در ابتدای تاسیس تیپ نجف به حمید پیشنهاد مسئولیت در تیپ می‌دهد و واکنش حمید را این گونه تعریف می‌کند: «زیر بار نمی‌رفت. می‌گفت فقط می خواهد کار کند. تشخیصش این بود که فقط کار کردن می‌تواند رابطه‌اش را با خدا محکم کند. سخت‌ترین کارها را انجام می‌داد، حتی به عمد و پنهانی، بدون این که اصراری در نام و نشان داشته باشد.»

در دو شبی که در جزیره مجنون بودند، حمید لحظه‌ای چشم روی هم نگذاشته بود. هم رزمانش فکر می‌کنند چشمانش ترکش خورده است...نگو بعد از دو شبانه روز کار و بی خوابی، مویرگ‌های چشمش پاره شده و چشمانش از خون، قرمز شده است.

شجاع و با تدبیر

احمد کاظمی فرماندهی یک گردان هزار نفری از تیپ نجف را به حمید می‌سپارد و حمید با جدیت و درایت فوق‌العاده ای خودش را برای عملیات فتح المبین آماده می‌کند. او یک لحظه آرام و قرار نداشت. یا در حال آموزش نیروهایش بوده یا به شناسایی منطقه می‌پرداخته و یا در جلسات فرماندهی شرکت می‌کرده است. چند روز مانده به عملیات، عراق با یک لشکر تقویت شده به رزمندگان اسلام تک می‌زند و حمله گسترده و مخل برای عملیات فتح المبین را ترتیب می دهد. لشکر عراق پیشرفت زیادی می‌کند و اینجا حمید باکری قدرت فرماندهی و تدبیر خود را نشان می‌دهد. او با یک برنامه‌ریزی هوشیارانه، تمام نیروهایش را در منطقه پراکنده کرده و به عراقی ها حمله می‌کند و ضربه‌های شدیدی به عقبه آنها وارد می‌سازد. تا جایی که لشکر عراق به محل اولیه خود عقب نشینی می‌کند و توطئه خنثی می شود.

با شروع عملیات فتح المبین، سخت‌ترین محور عملیات به حمید و گردانش می‌رسد که آنجا هم صد در صد موفق می‌شود. حمید و گردانش اولین گردانی می‌شوند که به خرمشهر پا می‌گذارند.


,,,,
۰ نظر ۱۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۱۷
احسان عابدی
يكشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۴۰ ق.ظ

سینما پاراگراف

خـاکـریـزهـای کـاغـذی - سینما پاراگراف

«سینما پاراگراف» کتابی است از محمدرضا حدادی که انتشارات میراث اهل قلم، ناشر محبوب دوران دانشجویی، منتشر کرده است.

این کتاب همان طور که زیر عنوان اصلی روی جلد نوشته شده، «گزیده‌ای از بهترین دیالوگ‌های تاریخ سینما» است که از بین فیلم‌های کشورهای مختلف انتخاب شده است. البته این توضیح را باید کمی اغراق آمیز دانست که این 72 فیلم انتخاب شده، بهترین فیلم‌های تاریخ سینما است. اگرچه بیشتر آنها فیلم‌های معروف سینما باشد.

در بین این 72 فیلم، 14 فیلم ایرانی هم دیده می‌شود. در انتخاب فیلم‌های ایرانی هم باید تامل کرد!

مثلاً فیلم‌هایی مثل «قاعده بازی» و «مارمولک» انتخاب شده اما کارهایی چون «هامون» یا «از کرخه تا راین» و «شوکران» یا حتی «گاو» و... دیده نشده است.

نویسنده به مقدمه‌ای 2 صفحه‌ای از خود بسنده کرده و مابقی 80 صفحه را به دیالوگ‌های انتخابی خود اختصاص داده است. هر فیلم در یک صفحه که عنوان فیلم و ترجمه آن به انگلیسی، نام فیلمنامه نویس و کارگردان، سال تولید، تصاویری از بازیگران و کارگردان و بالاخره گزیده‌ای از دیالوگ!

دو فیلم «قیصر» کیمیایی و «سوته دلان» علی حاتمی که تولید قبل از انقلاب هستند هم انتخاب شده‌اند.

کتاب خواندنی است. حداقل می‌تواند یادآور خاطره فیلم بینی برای بعضی‌ها باشد.

قیمت پشت جلدش که سال 91 خورده، 1500 تومان است، ناقابل!

خواندنش هم شاید کمتر از یک ساعت وقت تان را بگیرد.

این هم تصویری از صفحه بندی داخلی کتاب:

 


,,,,
۰ نظر ۲۹ تیر ۹۳ ، ۰۵:۴۰
احسان عابدی