خاکریزهای کاغذی

کتابخوانی‌های من...

خاکریزهای کاغذی

کتابخوانی‌های من...

خاکریزهای کاغذی
دیروز توپ بود و تانک و سنگر و خاکریزهای خاکی و...

امروز قلم است و کتاب و نشریه و سایت و خاکریزهای کاغذی و...

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انتشارات ققنوس» ثبت شده است

سه شنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۴۲ ب.ظ

سلول 72

اورهان کمال از نویسندگان مطرح ترکیه است. داستان «سلول 72» اولین بار در سال 1377 توسط ارسلان فصیحی به زبان فارسی ترجمه و توسط نشر قنوس منتشر شد.

داستان حال و هوای خاصی دارد. خیلی ساده است. عده‌ای زندانی مفلوک در سلول 72 دور هم زندگی می‌کنند. (اگر بتوان اسمش را زندگی گذاشت!) محور داستان، مردی است به نام «ناخدا» که به جرم کشتن قاتل پدرش به زندان افتاده است.

ناخدا برخلاف سایر زندانی‌ها کم حرف، کم ارتباط با دیگران و آرام است. قمار هم نمی‌کند و نه به کسی باج می‌دهد و نه کسی به او باج می‌دهد. در یک اتفاق، مبلغ قابل توجهی پول از طرف مادرش به او می‌رسد. خبر دریافت این پول هنگفت در زندان می‌پیچد. هم‌بندی‌های او برایش کیسه می‌دوزند و به فکر خودشان هستند. او را به ورطه قمار می‌کشانند و از قضا سانش آورده و پولش روز به روز بیشتر می‌شود.

در گذر روزها، یکی از خدمه زندان که بین زندان زنان و مردان رفت و آمد دارد، طی نقشه‌ای کثیف، ناخدا را به عشقی یک طرفه به «زبیده» یکی از زنان زندانی، مبتلا می‌کند. این عشق خیالی چنان ناخدا را درگیر خود می‌کند که فکر و ذهنش می‌شود «زبیده» و به جز وصال به «زبیده» به چیز دیگری فکر نمی‌کند.

 هم‌بندی‌های ناجوانمرد ناخدا از این وضعیت شیدایی او سوءاستفاده کرده و تمام دارایی‌اش را به یغما می‎برند. آنها حتی به لباس‌هایش هم رحم نکرده و با بردن نام «زبیده» لختش می‌کنند!

داستان «سلول 72» چند وجهی است، اما آن وجهی که بیشتر از همه خود را نشان می‌دهد، «عشق» است و تغییری که عشق در انسان به وجود می‌آورد. عشق زبیده‌ای ناخدا را چنان زیر و رو می‌کند که از خود غافل شده و فقط زبیده را می‌بیند. ناخدایی که نه حرفی می‌زند و نه با کسی دمخور می‌شود، حالا دار و ندارش را بی‌مهابا و فقط با شنیدن نام زبیده بذل از دست می‌دهد تا شاید به او برسد.

هنر بزرگ اوهان کمال، تصویرگری جذبه عشق و فرجام شیدایی عاشقی است که به عشق معشوقش پشت پنجره‌ای که به هواخوری زندان زبیده دید دارد، از سرما یخ زده و جسم بی‌جانش را با ارّه از پنجره جدا می‌کنند.

سلول 72 داستان جالبی است. از خواندنش پشیمان نمی‌شوید.

۰ نظر ۱۱ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۴۲
احسان عابدی