خاکریزهای کاغذی

کتابخوانی‌های من...

خاکریزهای کاغذی

کتابخوانی‌های من...

خاکریزهای کاغذی
دیروز توپ بود و تانک و سنگر و خاکریزهای خاکی و...

امروز قلم است و کتاب و نشریه و سایت و خاکریزهای کاغذی و...

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان جنگ» ثبت شده است

شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۲۴ ق.ظ

نخل ها و آدم ها

«نخل ها و آدم ها» نام رمانی است از نعمت‌الله سلیمانی که چاپ اول آن در سال 1380 توسط انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس انجام شده است.

نخل ها و آدم ها با ۴۹۳ صفحه، یکی از طولانی‌ترین رمان‌هایی است که درباره دفاع مقدس به نگارش درآمده است. این رمان، داستان حمله رژیم بعث عراق به ایران و ایستادگی جوانمردان آبادانی و خرمشهری دربرابر هجوم یکباره عراقی‌ها است.

سمیر و هانیه دختر عمو-پسرعمویی هستند که از بچگی پا به پای هم بزرگ شده و درصدد ازدواج هستند. سمیر بعد از انقلاب وارد سپاه شده و این بهانه ای است برای مخالفت زارخدر،‌پدر هانیه، با ازدواج آن دو.

اما جنگ که شروع می شود، زندگی نیز غیرعادی شده و مهاجرت خانواده سمیر و عمویش را در پی دارد و در این اثنا زارخدر از مخالفت خود کوتاه آمده و تن به ازدواج سمیر و هانیه می دهد.

سمیر و هانیه به آبادان بر می گردند تا یکی در خط مقدم مقاومت و دیگری در بیمارستان، زندگی جنگی خود را شروع کنند.

سمیر پا به پای دوستانش می جنگد و یکی یکی شاهد شهادت دوستانش می شود تا اینکه در حادثه حمله هوایی عراق، هانیه نیز به شهادت می رسد و سمیر در آرزوی رسیدن به هانیه به نبرد خود ادامه می دهد. پس از آزادسازی خرمشهر، در عملیاتی حساس، سمیر و دوستانش برای تخریب دیده بانی دشمن اعزام می شوند که با شجاعت سمیر، کشتی دیده بانی منفجر شده اما خودش نیز مورد اصابت گلوله های دشمن قرار گرفته و در دریا به شهادت می رسد.

نقد و تحلیل
نخل ها و آدم ها داستان دفاع است. داستان مردانگی و غیرت جوانان آبادان و خرمشهر که مردانه در برابر متجاوزان بعثی ایستادند و تا بیرون راندن آنها از خاک شان از پا ننشستند.

این داستان مثل برخی داستان های دیگر، ژست ضدجنگی به خود نگرفته است تا ارزش های دفاع مقدس و رزمندگان دلیر را فراموش کند و این قابلیت اصلی و قابل تحسین این رمان است.

در طول داستان احساس ترحمی به متجاوزان بعثی نشده است. حتی یک جا هم که به اندازه دو سطر از دید سمیر، ترحمی ایجاد می شود، سریع به تنفر تبدیل می شود.

نگاه داستان به شهید و شهادت، نگاهی مقدس و ارزش مدار است. در واقع رزمنده در این داستان، نمی میرد، بلکه شهید می شود و این شهادت سفری است که فقط خوب ها را می برند.(ص 244) این نوع نگاه، مدتی است که در داستان های دفاع مقدس ما رنگ باخته و به بهانه بیان واقعیت ها، چشم بر روی ارزش ها بسته می شود.
ایده و طرح داستان نیز جذاب است. ترکیبی از عشق زمینی سمیر و هانیه و عشق بازی آسمانی رزمندگان اسلام به طور ماهرانه در هم آمیخته شده است.

البته در عین نگاه ارزشی و مثبت نویسنده، آمیختگی هراس و شجاعت رزمندگان باعث باورپذیری داستان می شود. یعنی رزمنده صرفاً یک مجاهد بی باک و همیشه پیروز تصویر نشده است. بلکه ترس ها و دلهره های آنها نیز روایت شده تا آسیب افسانه سازی گریبان گیر داستان نشود.

اما در کنار این ویژگی های خوب، روایت و نثر داستان مورد اشکال است. راوی و زاویه دید داستان، دانای کل بیرونی است که در اثنای داستان، دیالوگ ها از بان شخصیت ها بیان می شود. اما لحن روایت اصلاً یکدست نیست. اگرچه نویسنده قبل از داستان تاکید کرده که قصد روایت تاریخ جنگ را ندارد، اما غالب داستان را گزارش جنگ شکل می دهد نه داستان!

این گزارشی بودن داستان، به وضوح پیداست، به خصوص وقتی عملیات ها روایت می شود و یا صحنه ای از نبرد سنگین شرح داده می شود.

زبان و نثر داستان نیز ساده و تاحدی غیرداستانی شده است. به کار بردن کلمات و عباراتی چون افزود، ‌در آن هنگام که...، عرق خود را زدودند، سپس ادامه داد، استفاده مکرر از فعل نمود، استفاده بیش از حد و بدون توجیه از علامت تعجب(!) و ... باعث شده ادبیات و زبان داستان لطمه شدید بخورد.

اگر این نقیصه نبود و زبان و لحن روایت در داستان، حرفه ای تر و ادبی تر می شد، بدون شک نخل ها و آدم ها رمان ماندگار و فاخری در ادبیات دفاع مقدس نام می گرفت.

هنر دیگر نویسنده، استفاده از لهجه محاوره ای خوزستانی برای شخصیت هاست که شیرینی خاصی به داستان بخشیده است.

اما شرح و توصیف بمباران و صحنه های نبرد، خیلی جان دار و قوی است که حاکی از حضور نویسنده در جنگ و صحنه ها است. درواقع این توصیف ها و این شرح قوی و دقیق، جز از کسی که خود صحنه را به چشم دیده باشد بر نمی آید. (البته جایی خواندم که سمیر و هانیه در داستان، نویسنده و همسرش هستند!)

چند نکته دیگر درباره این داستان:

اول اینکه نوع برخورد رزمندگان بخصوص سمیر با رییس جمهور وقت، بنی صدر، بیش از حد مصنوعی و غیرقابل باور است.

همچنین با وجود اینکه داستان سعی می کند گوشه ای از خیانت های بنی صدر را به تصویر بکشد اما موفقیت چندانی در این زمینه بدست نیاورده است.

دیگر اینکه آزادسازی خرمشهر با لحنی بسیار عادی بیان می شود. انتظار مخاطب این است که شور و حماسه واقعی در این اتفاق سرنوشت ساز جنگ بیشتر و داغ تر باشد.

در طول داستان اشاره ای هرچند کوچک به امام خمینی(ره) و پیام های حماسی ایشان می توانست داستان را جذاب تر کند.

سیگار کشیدن مدام رضا غیر واقعی شده است. رضا همیشه در حال کشیدن سیگار است و تاکید افراطی در روایت این صحنه، مخاطب را دلزده می کند.

رمان نخل ها و آدم ها نوشته نعمت الله سلیمانی است که سال ۹۱ به چاپ سوم رسیده است. مطالعه آن برای نسل جوانی مثل من، نگاه تازه ای به جنگ و دفاع مقدس می بخشد.

-----------------پی نوشت-----------

لینک نشر این مطلب در فارس نیوز

لینک نشر این مطلب در پایگاه خبری تحلیلی شهدای ایران

لینک نشر این مطلب در پایگاه گزارشات

لینک نشر این مطلب در خبرگزاری دانشجو

۰ نظر ۱۲ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۲۴
احسان عابدی
جمعه, ۲۱ تیر ۱۳۹۲، ۱۰:۴۱ ق.ظ

ریشه در اعماق

داستان بلند «ریشه در اعماق» کاری است از ابراهیم حسن بیگی که اوایل دهه هفتاد چاپ و منتشر شده است.

این داستان در زمره داستان‌های دفاع مقدس جای می‌گیرد.

خلاصه داستان: ریشه در اعماق حکایت جوان بلوچی است به نام شفی محمد یا شاپوک که در بمپور سیستان و بلوچستان زندگی می کند. پدرش فیض محمد، انسان زحمت کشی است که دو فرزند دارد. شفی و دختری به نام عایشه که افلیج است و پا ندارد. مادر خانواده نیز زنی فرتوت و نحیفی است که قسمت زندگی شان را سختی و بدبیاری می‌داند.

شفی محمد یا شاپوک که سنی مذهب است در کتابخانه مسجد آل محمد کتابداری می‌کند و از طریق آشنایی با شریق و نطقی علاقمند به حضور در جبهه می‌شود. خانواده شفی به دلیل موقعیت و فرهنگ و آداب خاص منطقه، مخالف حضور وی در جبهه و حتی رفت و آمد با انقلابی‌ها هستند. به خصوص عموی او خان محمد که قاچاقچی و جزو اشرار منطقه است.

به هر صورت شفی محمد،که گفته است یاسر صدایش بزنند، بدون اجازه پدر و مادرش به جبهه می‌رود. آنجا از طریق یکی از فرماندهان با دختری به نام "بماه" که پدرش شهید شده ازدواج می‌کند و پس از ۲ ماه با وجود مخالفت‌های جدی بماه، تکلیف خود را حضور در جبهه می‌بیند و راهی جنگ می‌شود. در یکی از عملیات‌ها موجی شده و در عملیات دیگری هنگام خنثی کردن مین گوجه‌ای، مین منفجر شده و دستانش قطع می‌شود.

قبل از این جانبازی، بماه که حامله شده است، به بیماری سرطان خون مبتلا شده و پس از به دنیا آوردن پسری که نامش را خیرمحمد یا خیروک می گذارند، از دنیا می‌رود.

حال شفی مانده و دستان قطع شده و موجی که هر چند وقت یک‌بار او را از پا می اندازد و خاندانی که مدام او را به خاطر جبهه رفتن سرزنش می‌کند.

نقد و نظر

داستان ریشه در اعماق یکی از معدود داستان‌هایی است که با نگاه مقدس و مثبت به دفاع مقدس و رزمندگان آن نگریسته است. در این داستان نه رزمنده سرزنش می‌شود و نه دفاع مقدس نشان خشونت و بی‌رحمی تلقی می‌گردد.

نویسنده با انتخاب اقلیم خاصی مانند یکی از شهرهای حاشیه ای سیستان و بلوچستان که آنچنان در جریان اتفاقات و اخبار کشور نبوده و حتی نگاه درست و مثبتی هم از انقلاب اسلامی و جنگ ندارند، توانسته میل به حضور یک جوان در جنگ را از سر تکلیف و وظیفه شناسی نشان دهد. در حالی که در آن منطقه و در بین طایفه شفی محمد، حضور در جنگ یک عمل خلاف عرف و کمک به "گجرها" یا همان فارس ها است. این طایفه حتی پس از رفتن شفی محمد به جبهه او را از خون خود نمی دانند و به نوعی طردش می کنند.

اما شفی محمد به این مسائل توجهی نکرده و وظیفه اش را بر خاندان و قوم خویش ترجیح می دهد. او حتی پس از ازدواج با بماه، با وجود اینکه وابستگی شدید عاطفی بین شان ایجاد شده و بماه از او خواهش می کند از رفتن به جبهه صرف نظر کند، بر عاطفه اش فائق آمده و به جبهه می رود.

شفی محمد با قطع کامل دو دستش و موجی شدن، وضعیت بسیار بدی دارد اما معضل اصلی او مشکلات جسمانی نیست. معضل او حضور در بین خانواده و خاندانی است که این وضعیت، یعنی جانبازی را درک نکرده و نه تنها به سرزنش او مشغول اند، بلکه معلولیت و موجی بودن او را ناشی از یک پدیده خرافه محلی به نام "زار و باد" می دانند نه جانبازی در جنگ. حتی پدر شفی علی رغم فقر و تنگدستی با قرض و ربا خرج هنگفتی کرده تا شیخ جرگال، زار را از تن پسرش خارج کند که البته کاری از دست شیخ جرگال هم بر نمی آید!

حضور عایشه، خواهر معلول شفی نیز در داستان قابل تامل است. عایشه دو پا ندارد و شفی دو دست. عایشه می خواهد پایی داشته باشد تا به برادرش کمک کند و شفی دوست دارد دستی داشت تا موهای خواهرش را شانه کند و او را کمک کند. اما افسوس که پاهای خواهر را طبیعت گرفته و دست های برادر را تحمیل یک جنگ!

شخصیتی که در داستان وجود دارد و بخش زیادی از داستان از زبان شفی برایش روایت می شود، خیروک، پسر شفی و بماه است. او که وجود دارد اما حضوری در داستان ندارد، پس از تولد به عمو و زن عموی بماه که ساکن مشهد هستند، سپرده شده تا بزرگش کنند. گویی خیروک تنها امید شفی برای زنده ماندن است. او مشتاقانه در انتظار دیدن تنها پسرش است تا برایش تعریف کند آنچه که بر او گذشته است، اما این دیدار تا پایان داستان اتفاق نمی افتد و وقتی شفی به مشهد و درب خانه خیروک می رسد، پیرزن خانه می گوید که برای تشییع ۱۴ شهید به حرم رفته است و داستان تمام می شود.

روایت داستان غیرخطی است و فلش بک های زیادی دارد که از زبان شفی بازگویی می شود. این فلش بک ها در برخی جاها عالی است. اما در برخی جاها یکباره و آنی اتفاق می افتد که خواننده را گیج می کند.

ویژگی دیگر داستان حسن بیگی، نثر احساسی است که مخاطب را همراه با شفی می کند. همچنین استفاده از زمنیه عشقی شفی و بماه توانسته داستان را از یکنواختی درآورده و بر احساسی تر شدن متن بیفزاید.

گفتنی است داستان ریشه در اعماق که تاکنون بارها توسط ناشران مختلف چاپ شده است، برنده جوایز مختلفی از جمله جایزه کتاب برتر ۲۰ سال داستان نویسی در دفاع مقدس شده است.

۰ نظر ۲۱ تیر ۹۲ ، ۱۰:۴۱
احسان عابدی