خاکریزهای کاغذی

کتابخوانی‌های من...

خاکریزهای کاغذی

کتابخوانی‌های من...

خاکریزهای کاغذی
دیروز توپ بود و تانک و سنگر و خاکریزهای خاکی و...

امروز قلم است و کتاب و نشریه و سایت و خاکریزهای کاغذی و...

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دفاع مقدس» ثبت شده است

آفتاب یزد- احسان عابدی- انتشار اثر صاحب قلمانی چون محمود دولت‌آبادی همواره برای اهل کتاب کشش و تعلیق دارد. عده‌ای هستند که می‌خواهند زودتر از بقیه کتاب را بخوانند و بدانند این بار قلم نویسنده بزرگ روی چه سوژه‌ای چرخیده و چه دنیای جدیدی برای خوانندگانش خلق کرده است.

جماعتی در انتظار انتشار «کلنل» دولت‌آبادی نشسته‌اند با تصور چند ساله خودشان از آن اثر که مثلاً باید خروش هنری دولت‌آبادیِ روشنفکر علیه روایت رسمی از انقلاب اسلامی باشد و چه و چه! اما ناگهان با انتشار داستانی به نام «طریق بسمل شدن» مواجه می‌شوند که سوژه‌اش در خاکریزهای جبهه جنگ خوابیده و متفاوت از سایر آثار نویسنده بزرگ، قرار است ادای دینی به شهدا و دفاع مقدس باشد!

«طریق بسمل شدن» که منتشر شد، تا چند روز صرفاً خبر انتشارش در رسانه‌ها دیده می‌شد، تا اینکه خبرنگاران خبرگزاری اصولگرای مهر گفتگویی با محمود دولت‌آبادی منتشر کردند که پرسش‌های جالب و پاسخ‌های جالب‌تری در خود داشت و توجهات را به کتاب تازه او بیشتر جلب کرد.

دولت‌آبادی در این گفتگو می‌گوید من روشنفکر نیستم و دلم همیشه در وطن بوده و از همان زمان جنگ می‌خواسته‌ام برای شهدا کاری انجام دهم و داستانم ادای دین به جوانان شهید و خانواده‌های آن‌هاست و...(نقل به مضمون) که جماعت منورالفکر را برای چند روزی در بهت و خماری فرو می‌برد.

در آن گفتگوی صریح که بهانه‌اش انتشار طریق بسمل شدن است، دولت‌آبادی از انگیزه و نوع نگاهش در کتاب جدید خویش صحبت می‌کند که خوانش آن را به اهالی کتاب و ادبیات توصیه می‌کنم.

و اما طریق بسمل شدن!

ماجرای داستان جدید دولت آبادی جنگ ایران و عراق است و موقعیتی که در آن دو گروه رزمنده ایرانی و عراقی بالای تپه‌ای محاصره شده‌اند و در پی رسیدن به تانکر آبی در پایین تپه هستند تا زنده بمانند.

داستان چند راوی دارد. دانای کل، کاتب عراقی، ستوان ایرانی و... . تعدد روایت‌ها و تغییر کردن پی در پی موقعیت‌ها، خواننده غیرحرفه‌ای را گیج و سرگردان می‌کند و اگر بخشی از خوانندگان طریق بسمل شدن را همان اوایل داستان کنار گذاشتند و از خیر خواندن آن گذشتند، ملامتی نباید متوجه‌شان کرد. چرا که علاوه بر تغییر مداوم موقعیت‌ها و زاویه دید، نوع نگاه اسطوره‌ای دولت‌آبادی به یک موقعیت رئال می‌تواند ذهن مخاطب را سردرگم کند.

اما دولت‌آبادی چگونه به جنگی که ما از آن «دفاع مقدس» یاد می‌کنیم، نگاه می‌کند؟

نمی‌توان انکار کرد که نگاه اصلی او در این داستان، نگاهی «ضد جنگ» است. او قداستی برای جنگ هشت ساله قائل نیست، اما از طرفی بار منفی داستان را متوجه عراقی‌ها کرده است. اگر می‌گوید این داستان «ادای دین به شهدا و خانواده شهداست» به دلیل است که با نگاهی اساطیری و اشراق‌گونه به رزمندگان ایرانی می‌نگرد. سربازان ایرانی مظلوم هستند. به گفته ستوان، می‌توانند کبوتر شوند. حتی آن‌هایی که شهید می‌شوند، نمی‌میرند، بلکه تبدیل به کبوترانی می‌شوند که باز هم جبهه را ترک نمی‌کنند. این کبوتر شدن حامل معانی و برداشت‌های گوناگونی از منظر اسطوره و عرفان است که می‌تواند نماد صلح باشد یا پرواز و وصال و... .

نماد اسطوره‌ای دیگر در داستان، ماده شیری است که می‌گردد و تشنگان را یافته و به آن‌ها شیر می‌نوشاند و ستوان ایرانی، سرباز خسته و در حال مرگش را به آمدن او وعده می‌دهد. این ماده شیر که حتی دوست و دشمن برایش موضوعیت ندارد و همه را سیراب می‌کند، خود حامل معانی مختلفی می‌تواند باشد.

دولت‌آبادی تعمداً شخصیت‌هایش را به درستی پردازش نکرده و همه را در حد تیپ نگه می‌دارد. اما به نظر می‌رسد شخصیت خودش را در داستان خلق کرده و آن، نویسنده عراقی است که به اجبار سرگرد عراقی باید داستانی جعل شده از قتل یکی از اسرای ایرانی بنویسد. این نویسنده یا به قول دولت‌آبادی «کاتب»، هویت و نژادی چندگانه دارد که اگرچه با زبان عراقی صحبت می‌کند، اما نژادش را به ایران می‌رساند و همین موضوع حساسیت سرگرد عراقی را بر می‌انگیزد. طریق بسمل شدن

کاتب که در حال نگارش داستان دو گروه رزمنده گرفتار شده است، در پی یافتن راهی برای صلح است و نجات دو گروه از انسان‌هایی که به هر دلیلی با اسلحه و فشنگ رو در روی هم قرار گرفته‌اند. اما حضور سرگرد عراقی و گفتار و رفتارش مانع از این اتفاق می‌شود. او نمی‌خواهد زیر بار نوشتن واقعه‌ای رود که خلاف حقیقت است و قرائت خبیثانه سرگرد ارتش است از یک حادثه، اما به قول سرگرد: «حقیقت واقعه آن چیزی است که از دفتر بازداشتگاه به خبرنگاران، نویسندگان، صلیب سرخ یا هر فضول دیگری گفته می‌شود! و شما هم دوست من گوش بدهید به حقیقتی که من می‌گویم.» اینجا دولت‌آبادی رندی کرده و نقش و جایگاه نویسندگان و در نگاه عام هنرمندان را در کشاکش جنگ بین دولت‌ها نشان می‌دهد که همان تبعیت از حقیقت و مقاومت در برابر روایت سردمداران جنگ از وقایع است. کاری که می‌توان گفت خود دولت‌آبادی در «طریق بسمل شدن» کرده است و با عینک خودش به جنگ و رزمندگان ایرانی نگاه کرده است.

اما نکته‌ای که باید درباره نگاه او به جنگ هشت ساله و تجاوز عراق به خاک ایران گفت این است که دولت‌آبادی آن را در بستر تاریخی می‌نگرد که در ادامه جنگ‌های سابقه‌دار بین ایرانی‌ها و عراقی‌ها وقوع یافته است. در طول داستان بارها سخن از تاریخ در میان است و حمله اعراب به ایران و خون‌خواهی ایرانیان از حاکمان اعراب از قادسیه گرفته تا قیام ابومسلم و برمکیان و ... و علی‌رغم اینکه دولت‌آبادی در گفتگویش با خبرگزاری مهر داستان خود را مبری از نگاه ناسیونالیستی می‌داند، در اصل پای ملیت و تقابل دو ملیت در داستانش در میان است.

بدیهی است که در منشاء تجاوز بعثی‌ها به ایران، ملیت مطرح نبود و پشت پرده‌های رو شده از اهداف و انگیزه‌های جنگ صدام علیه ایران چیزی غیر از این مساله ساده‌اندیشانه را نشان می‌دهد. آن جنگ از سوی هر کدام از همسایگان ما می‌توانست رخ دهد و در هر صورت غیرت جوانان ما منجر به دفاعی مقدس از انقلاب، ناموس و وطن‌شان می‌شد. ضمن اینکه بعد از گذشت سال‌ها حالا دیگر کمتر کسی است که نداند صدام و حزب بعث عراق در آن جنگ نماینده یک جبهه وسیع و چند ملیتی علیه انقلاب اسلامی بود و دست خیلی از دولت‌ها در ریختن خون جوانان ایرانی شریک است.

با تمام این مسائل «طریق بسمل شدن» اثر متفاوتی از دولت‌آبادی است. برداشت شخصی متاثر از جهان‌بینی او نسبت به دفاع مقدس است که حتی تکلیف مخاطب را هم نسبت به جنگ روشن نمی‌کند. اما همین که خودش می‌گوید: «در این شرایط سنی، با خودم فکر کردم که اگر الان انجام نشود، شاید دیگر بقایی در کار نباشد» نشان از حسن نیت او در نگارش داستانی برای جنگ دارد.

 

*منتشر شده در روزنامه آفتاب یزد، دوشنبه 22 مهر 97، صفحه 7 : ادای دین به سبک دولت آبادی

۰ نظر ۲۳ مهر ۹۷ ، ۰۷:۵۱
احسان عابدی

یادداشتی برای فیلم اروند

دفاع مقدس ما با وجود گنجینه‌ای از سوژه‌ها و داستان‌ها و موضوعات مختلفی که در دل خود دارد، اما هنوز به اندازه حداقلی هم از آن بهره‌برداری هنری و فرهنگی نشده است. این ادعا آن‌جا ثابت می‌شود که تابستان سال 1394 زمانی که پیکر پاک 175 شهید غواص به کشور بازگشت و ولوله‌ای در دل مردم مومن ایران به راه انداخت، دست سینمای ما خالی بود و صدا و سیما فیلمی با این موضوع برای پخش نداشت! اگرچه دیرهنگام، اما بالاخره پس از ماه‌ها، کارگردان جوانی به نام پوریا آذربایجانی ادای دینی کرده و فیلم «اروند» را با موضوع شهدای غواص عملیات کربلای 4 در تاریخ سینمای ایران به ثبت رسانده است.

اروند را در حد خودش باید ستود. ستودن آن به دو دلیل است. یکی اینکه اولین فیلم با موضوع شهدای غواص است و می‌تواند باب فیلمسازی در این موضوع و با سوژه‌های بدیع‌تر را نوید دهد. دوم اینکه کارگردان جوان و کمتر شناخته شده‌ی سینمای ایران توانسته اثر قابل قبولی از خود به جای بگذارد و دومین ساخته سینمایی خود را با کیفیت نسبتاً خوب و اثرگذاری عرضه کند.

اروند در عین حالی که داستان آرامی دارد، اما کشش و هیجان خوبی هم دارد. مخاطب قرار نیست با یک فیلم جنگی مواجه شود و یا عملیات کربلای 4 برایش به تصویر کشیده شود. بلکه حکایت عاشقی را روایت می‎کند که 30 سال از دوستانش دور مانده و حالا هوایی می‌شود تا به منطقه عملیات برگردد و دوستانش را پیدا کند. دوستانی که به زعم او، مرواریدهای اروند هستند.

یونس جانباز اعصاب و روان است و در اواخر فیلم می‌بینیم که چگونه بر اثر شلیک‌های زیر آب دچار موج انفجار می‌شود و از خیل هم‌رزمانش جا می‌ماند. او که در آسایشگاه جانبازان اعصاب و روان نگه‌داری می‌شود، اصرار دارد همراه با گروه تفحص به منطقه جنگی عملیات کربلای 4 برود و مرتضی و حسین را پیدا کند. شیدایی یونس در سفرش به ام الرصاص به خوبی نشان داده می‌شود و مدام به خاطراتش از دوستانش فلش‌بک می‌زند.

اروند اگرچه نمی‌خواهد مخاطب را به چالش فکری و ایجاد دغدغه و خودخوری بیندازد که مثلاً «بعد از شهدا ما چه کرده‌ایم»، اما در دو سکانس، آن هم به صورت کلیشه‌ای و سر راست دیروز شهدا و امروز مردم را مقایسه می‌کند. یکی آن‌جا که یونس سوار ماشین است و با خانواده‌اش به خانه بر می‌گردد و پشت چراغ قرمز و زیر بارش باران، دو جوان در ماشین کناری در حال سیگار کشیدن هستند و صدای موزیک ماشین‌شان بلند است. این‌جا برای لحظه‌ای به صورت ناخودآگاه مخاطب جوانان دیروز و امروز در ذهنش تداعی می‌شود. سکانس بعدی هم وقتی است که یونس و فرمانده‌اش، حاجی مصطفوی وارد خاک عراق شده‌اند و در اتاقی در ام‌الرصاص آماده خوابیدن می‌شوند. یونس از حاجی مصطفوی می‌پرسد:

_ اگه اون روز، عاقبت امروز رو می‌دیدی، حاضر بودی بجنگی؟ اصلاً الان چی؟ حاضری دوباره بجنگی؟

_ تو چی؟ حاضری بجنگی؟

_ حاجی من 70 درصدم. هنوز 30 درصدم باقی مونده...

به جز این دو سکانس، که این دو هم کلیشه هستند، کارگردان نمی‌خواهد تلنگر به بیننده‌اش بزند و فکر او را آزار بدهد.

آذربایجانی هر چقدر در خلق صحنه‌ها موفق است، در بازی گرفتن از بازیگران توفیق چندانی نداشته است. بر خلاف نظراتی که درباره بازی خوب سعید آقاخانی اظهار شده، به نظرم انتخاب او برای این نقش خیلی هم مناسب نبوده است. هر چند آقاخانی تمام تلاشش را کرده است، اما در انتقال حس واقعی به بیننده ضعیف است.

در عوض، خلق صحنه‌ها بسیار خوب در آمده است. هم صحنه‌های زیر آب و هم فلش‌بک‌هایی که یونس به گذشته می‌زند و دوستانش را به یاد می‌آورد. صحنه طلایی فیلم هم که بستن دست‌ها و زنده به گور کردن غواصان است، اثرگذار شده است. هرچند ظاهراً بنای کارگردان این نبوده که محور فیلمش این صحنه باشد. در واقع باید گفت که این فیلم برای پرداختن توصیفی به چنین صحنه تراژیک و تاریخی، کوچک است. لذا کارگردان خیلی گذرا این صحنه را گرفته و نخواسته وارد عمق ماجرا شود. اما همین قدر هم اثرگذار شده و روضه‌ی فاش برای بیننده می‌خواند...

اما نمایشِ دو مورد در فیلم بدون توجیه به نظر می‌رسد و معلوم نیست چرا بر آن‌ها تاکید شده است. یکی وارد کردن بی مورد و بی نتیجه دوست دختر داشتن رزمنده جوان و بعد تکرار آن درباره سربازی که در منطقه پست می‌دهد و اتفاقاً هم‌نام همان رزمنده جوان است. و دیگری سیگار کشیدن چند تن از شخصیت‌ها. پسر اتیسمی یونس سیگار می‌کشد و مادرش از یونس می‌خواهد در این باره با او صحبت کند. حاجی مصطفوی در جنگ و لحظاتی قبل از عملیات سیگار می‌کشد و همچنان بعد از 30 سال سیگاری است. بدتر از این دو، سیگار کشیدن ستار، پسر شهید ایاز است که نه به چهره‌اش می‌آید و نه به شخصیتش! و معلوم نیست چه اصراری به تکرار سیگار کشیدن‌ها در فیلم بوده است.

اروند اگرچه شاهکار نیست، اما یک فیلم اثرگذار و دیدنی است. در سینمای فعلی ایران، تماشای اروند و امثال اروند غنیمتی برای جریان انقلابی است که البته نیازمند حمایت است.

* انتشار در سایت سلام سینما

۱ نظر ۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۳:۵۷
احسان عابدی
دوشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۱۶ ب.ظ

شب های بی مهتاب

«شب های بی مهتاب» خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی سرهنگ شهاب‌الدین شهبازی است که کار مصاحبه و تدوین آن توسط پژوهشگر و نویسنده فعال عرصه تاریخ انقلاب، آقای محسن کاظمی انجام شده و انتشارات سوره مهر آن را منتشر کرده است.
 این کتاب در ده فصل به بیان خاطراتی از شهاب‌الدین شهبازی از سال‌های آغازین انقلاب، شروع جنگ، سال‌های جنگ و دوره اسارت وی می‌پردازد.

سرهنگ شهبازی، افسر ژاندارم سال‌های آخر حکومت پهلوی است که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، عهده‌دار فرماندهی پاسگاه مرزی در هویزه می‌شود. با شروع جنگ تحمیلی ایشان و گروهان تحت امرش در وضعیتی کاملاً نا برابر به دفاع در مقابل تهاجم دشمن بعثی اقدام می‌کنند. بعد از حدود دو ماه نبرد و مقاومت حماسه انگیز در حالی که زخمی شده، به اسارت دشمن در می‌آید که این اسارت ده سال طول می‌کشد.

فصل اول کتاب شب‌های بی مهتاب، خاطرات دوران کودکی و حضور در ژاندارمری و مبارزات پیش از انقلاب راوی است.
در فصل دوم ناآرامی‌های قبل از جنگ در نوار مرزی و آغاز جنگ و نیز نحوه اسارت سرهنگ شهبازی مطرح می‌شود.
 از فصل سوم کتاب، که «به رنگ زرد» نام دارد، خاطرات دوران اسارت ایشان شروع می‌شود. از این فصل به بعد در واقع خواننده با فضای کلی و بعضاً مصداقی دوران اسارت رزمندگان اسلام آشنا می‌شود.

مباحثی درباره نحوه برگزاری عزارداری عاشورا، شخصیت روحانی بزرگوار حاج آقای ابوترابی، مقابله اسرا با پخش فیلم موهن حضرت امام، توصیفاتی از اردوگاه شماره ۵ تکریت، روال روزمره یک روز در اردوگاه، گروه‌بندی‌هایی که بعثی‌ها بین رزمندگان ایجا می‌کردند، جنگ رسانه‌ای بعثی‌ها و... در فصل‌های 3 تا 10 مطرح می‌شود که برای مخاطب بخصوص نسل جوان جالب و قابل تامل است.

در فصل دهم و پایانی با عنوان «پایان شب سیه» اتفاقات پیرامون پذیرش قطعنامه ۵۹۸، رحلت حضرت امام و دوران پایانی اسارت مطرح شده است.
 ۵ تصویر از مکاتبات و ۴ عکس از دوران اسارت این آزاده زینت بخش صفحات پایانی این کتاب است.

وجه بارز خاطرات شهبازی

وجه بارز خاطرات شهبازی در این کتاب، در جریان شناسی سیاسی- ایدئولوژیک دوران اسارت است که مرزبندی‌ها و دسته‌بندی‌های بخشی از اسراء را به دست می‌دهد. شاید این ویژگی را به ندرت در سایر کتاب‌هایی ببینیم که موضوع آنها خاطرات آزادگان و وضعیت اسارت رزمندگان در عراق باشد.

ویژگی بارز دیگر این کتاب این است که برخلاف رویه ثابت کتاب‌های خاطرات آزادگان، صرفاً به بیان شکنجه‌ها و اذیت و آزارهای بعثی‌ها نپرداخته و حتی این مباحث قسمت کمی از این خاطرات را در بر می‌گیرد. شهبازی بیشتر بر مسائل سیاسی-معنوی، نفوذهای بعثی‌ها و ... تاکید دارد تا ترسیم صحنه های دهشتناک شکنجه عراقی‌ها.

این نوع نگاه از آن جهت ارزشمند است که تاکنون اطلاعاتی که نسل من، یعنی جوانان جنگ ندیده، از وضعیت اسارت رزمندگان در عراق دارد، به برخی ابزارها و شیوه‌های ناجوانمردانه شکنجه بعثی‌ها بوده و کمتر درباره جریانات و اتفاقات فرهنگی و سیاسی و معنوی اسارت شنیده و خوانده‌ایم.

اگر سایر آزادگان عزیز نیز در کنار بیان خاطرات و خطرات شکنجه‌محور خود در زمان اسارت، نگاهی هم به این مسائل داشته باشند، هنر خود را کامل کرده‌اند.

 یک قاچ از کتاب:

«در آن لحظه غرور خود را خرد شده می‌دیدم. باور کردنی نبود، من، شهبازی گرفتار دشمن شده باشم. آن لحظه تلخ‌ترین و ناراحت کننده ترین لحظه عمرم بود، بیست و پنج آبان ماه هوا گرگ و میش بود، صدای جر و بحث عراقی‌ها مرا از شوک در می‌آورد، آن‌ها با هم اختلاف پیدا کرده بودند که ما را با خود ببرند یا بکُشند و خلاص شوند. بالاخره تصمیم خود را گرفتند و ما را به داخل نفربر انداختند و به دب حردان بردند، دب حردانی که به اشغال عراقی‌ها درآمده بود، آن منطقه مرکز فرماندهی‌شان بود. در دب حردان ساعت مچی‌ام را گرفتند. دست‌ها و چشم‌هایم را بستند و همراه آن سرباز داخل یک سنگر انداختند و...»

 

* یکی از نوسندگان کارکشته خاطرات جنگ و دفاع مقدس گفته بود هر نویسنده و تدوین‌گر خاطرات دفاع مقدس باید این کتاب را خوانده باشد تا موفق باشد!

 

** لینک انتشار این مطلب در پایگاه تاریخ شفاهی ایران

۰ نظر ۰۶ مهر ۹۴ ، ۱۴:۱۶
احسان عابدی
پنجشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۵۲ ب.ظ

اینک شوکران...

مجموعه «اینک شوکران» که اخیراً پنجمین جلد از آن منتشر شده، روایتی است از زندگی شهدائی که در طول دفاع مقدس جانباز شیمیائی شده و پس از تحمل سال‌ها جانبازی، به درجه رفیع شهادت نائل آمده‌اند.
این مجموعه اثر گذار، توسط انتشارات روایت فتح و در قطعات کوچک (جیبی) منتشر شده است.

این 5 جلد کتاب، از لحظه آشنایی راوی یا همان همسر شهید با شهید شروع می‌شود و با روزهای جنگ و گلوله دامه می‌یابد تا به دوران سختی تحمل فشارهای ناشی از جانبازی و زخم‌های شیمیائی می‌رسد.

حٌسن این مجموعه کتاب، روایت ساده و عاشقانه زندگی همسرانی است که سال‌ها درد و رنج را به جان خریدند تا امروز ما در سایه امنیت و آرامش زندگی کنیم.
صحنه‌هایی که از زبان همسران شهدا در این کتاب‌ها می‌خوانید قطعاً شما را تحت تاثیر قرار خواهد داد. یادم می‌آید در دوران دانشجویی به همت دوستان در جامعه اسلامی دانشجویان، مسابقه کتابخوانی از جلد اول اینک شوکران (منوچهر مدق به روایت همسر شهید ) برگزار کردیم که سوای استقبال بی‌نظیر دانشجویان، خیلی از آنها مخصوصاً خانم‌ها، به طرق مختلف مراتب سپاس و تشکر خود را ابراز داشته و می‌گفتند بر صفحه صفحه این کتاب اشک ریختند ... 
شهدای این کتاب‌ها گرچه گمنام‌اند، اما خواندن شرح زندگی آنها، عظمت و بزرگی روح آنها را نشان می‌دهد.

مجموعه اینک شوکران را به جوانان مخصوصاً زوج‌های جوان توصیه می‌کنم که قطعاً در روابط زناشویی و سبک زندگی‌شان اثر گذار خواهد بود.
از بین این 5 جلد، جلد 1 و جلد 3 قوی تر به نظر می‌رسد. مخصوصاً کتاب ایوب بلندی که طوفانی در روح و روان انسان برپا می‌کند ...

این مجموعه 5 جلدی شامل کتاب‌های زیر است:
اینک شوکران 1: منوچهر مدق به روایت همسر شهید
اینک شوکران 2: مصطفی طالبی به روایت همسر شهید
اینک شوکران 3: ایوب بلندی به روایت همسر شهید
اینک شوکران 4: محمدعلی رنجبر به روایت همسر شهید
اینک شوکران 5: سعید جان بزرگی به روایت همسر شهید

-----------------------------------------------------------------------

* توضیح: این معرفی کتاب را سال 91 در خاکریزهای کاغذی بلاگفایی‌ام  (اینجا) نوشتم. متاسفانه برخی سایت ها بدون ذکر منبع منترش کردند. سوءتفاهم نشود که کپی کرده‌ام و ...!

۱ نظر ۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۵:۵۲
احسان عابدی
چهارشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۴ ب.ظ

هشت سال این‌گونه گذشت

کتاب «هشت سال این‌گونه گذشت» با عنوان فرعی «روایت آغاز تا پایان هشت سال دفاع مقدس» کتابی مصور است که به کوشش خانه فرهنگ و هنر سافیا و انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.

این کتاب بخش‌های مختلفی از جمله روزی جنگی بود، این پاییز قرمز است، بحران بالا می‌گیرد، روزهای پیروزی فرا می‌رسد، اروند مهار می‌شود و درجه درد بالاست دارد. البته تصاویر جالب و دیده نشده و همچنین نوشته‌هایی از ۸ سال جنگ تحمیلی که با ظرافت و سلیقه انتخاب و درج شده است، به جذابیت و تاثیر عمیق کتاب کمک شایانی می‌کند.

موضوع تصاویر این کتاب روزهای اول جنگ، روزهای بحران، روزهای پیروزی ایرانیان، روز آزادی اروند، روز آزادی خرمشهر و روز درد و بحران است.

این کتاب با هدف پر کردن خلا موجود بین نسل امروز و دوران هشت سال دفاع مقدس تولید شده و فرض تهیه کننده بر این است که مخاطب هیچ پیش زمینه‌ای در مورد جنگ ندارد.

در این کتاب، هشت سال جنگ به اختصار تشریح شده و وقایعی که در هر سال اتفاق افتاده و عواملی که در این اتفاقات دخیل بودند و همچنین وضعیت و موقعیت مناطق جنگی در نقشه‌هایی که آمده به ‌خوبی توضیح داده شده است‌. سخنان امام(ره) و دکتر چمران‌، فرمانده جنگ‌، و همچنین صدام حسین و واکنش کشورهای غربی هم در این کتاب آمده است‌.

جعفر شیرعلی نیا از جمله نویسندگان و محققانی است که همت خود را صرف تهیه و انتشار کتاب‌های دایره‌المعارف و مرجع در حوزه‌های انقلاب اسلامی و دفاع مقدس نموده است. این کتاب به خصوص برای نوجوانان و جوانان منبع مفید و مختصری است تا با زوایا و تاریخ دفاع مقدس آشنا شوند.

کتاب هشت سال این گونه گذشت با تلاش جعفر شیرعلی نیا تهیه شده و انتشارات سوره مهر آن را منتشر کرده است.

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۲:۱۴
احسان عابدی
سه شنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۰۵ ب.ظ

از چنده‌لا تا جنگ

کتاب از چنده لا تا جنگ؛ خاطرات خانم شمسی سبحانی، یکی از زنان شجاع از خطه مازندران است، که با شروع درگیرى‌‏ها در کردستان، عازم سنندج شده و کار امدادرسانى را آغاز مى‏‌کند.

ایشان همچنین از آغاز جنگ ایران و عراق تا اواخر سال 1364 در مناطق جنگى جنوب، به‌‏عنوان نیروى داوطلب سپاه به‏ امدادرسانى مجروحان جنگى مى‌‏پردازد.

راوى در این کتاب به ذکر خاطرات تلخ و شیرین از ایام حضور خود در کردستان و همچنین مناطق جنگى جنوب پرداخته و به عملیات‌هاى ‏فتح‌‏المبین، بیت‌‏المقدس، خیبر، والفجر مقدماتى و والفجر یک اشاره‏ مى‌‏نماید. در کتاب «از چنده‌لا تا جنگ» با روایت‌هایی روبرو می‌شویم که شاید کمتر به آن پرداخته شده باشد.

بارزترین نکته کتاب این است که خانم سبحانی جنگ‌زده نیست و شهر و سکونت‌گاهش زیانی از جنگ ندیده، اما از کیلومترها دورتر، زندگی خود را رها می‌کند و برای کمک به جنگ‌زدگان و رزمندگان اسلام، پا به مناطق جنگی می‌گذارد تا دین خود را به جبهه‌های حق ادا کند.

خانم شمسی سبحانی به عنوان پرستار به جبهه رفته است و همین امر موجب شده تا نکاتی را روایت کند که در بهداری‌ها و بیمارستان‌ها اتفاق افتاده است.

«از چنده‌لا تا جنگ» نمونه خوبی از یک روایت زنانه از دفاع مقدس است و مطالعه این کتاب می‌تواند ما را با خدمات و ایثارگری‌های بانوان مسلمان میهن‌مان در طول دفاع مقدس آشنا کند.

به نظرم کتاب خواندنی و دلنشینی آمد. چیزی در مایه‌های خاطرات مرضیه حدیدچی دباغ؛ اما نه به قوت آن. وجود چنین زنان دلاور و غیرتمندی در جامعه باعث افتخار این نظام است. نمی‌دانم چرا کارگردانان و فیلمسازان ایرانی، به جای این همه فیلم بی سر و ته و غیرمفید، داستان زندگی زنانی چون شمسی سبحانی و مرضیه حدیدچی را به تصویر نمی‌کشند تا الگوی زنان ما باشند؟!

 

کتاب از چنده لا تا جنگ خاطرات خانم شمسی سبحانی است که خانم گلستان جعفریان آن را تدوین و انتشارات سوره مهر آن را در 192 صفحه منتشر کرده است. 

---------------------------------------------------

* لینک انتشار این مطلب در فارس نیوز

* لینک انتشار این مطلب در کتابستان

* لینک اصل مطلب در خاکریزهای کاغذی بلاگفا

* لینک انتشار این مطلب در سایت خط امید

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۰۵
احسان عابدی
يكشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۳، ۰۵:۰۲ ق.ظ

ابتکار جالب یک رزمنده در دوران دفاع مقدس

خـاکـریـزهـای کـاغـذی - ابتکار جالب یک رزمنده در دوران دفاع مقدس

مجتبی بابایی، رزمنده طراح این کتابخانه سیار بود. کتابخانه ای که با طرح خودش روی اتاق‌های دست‌ساز پشت وانت نیسان در جبهه‌ها می‌گشت و اوقات فراغت رزمنده‌ها را با کتاب‌خوانی پر می‌کرد.

(برگرفته ازخانه اول)


,,
۰ نظر ۰۶ مهر ۹۳ ، ۰۵:۰۲
احسان عابدی
شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۲۴ ق.ظ

نخل ها و آدم ها

«نخل ها و آدم ها» نام رمانی است از نعمت‌الله سلیمانی که چاپ اول آن در سال 1380 توسط انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس انجام شده است.

نخل ها و آدم ها با ۴۹۳ صفحه، یکی از طولانی‌ترین رمان‌هایی است که درباره دفاع مقدس به نگارش درآمده است. این رمان، داستان حمله رژیم بعث عراق به ایران و ایستادگی جوانمردان آبادانی و خرمشهری دربرابر هجوم یکباره عراقی‌ها است.

سمیر و هانیه دختر عمو-پسرعمویی هستند که از بچگی پا به پای هم بزرگ شده و درصدد ازدواج هستند. سمیر بعد از انقلاب وارد سپاه شده و این بهانه ای است برای مخالفت زارخدر،‌پدر هانیه، با ازدواج آن دو.

اما جنگ که شروع می شود، زندگی نیز غیرعادی شده و مهاجرت خانواده سمیر و عمویش را در پی دارد و در این اثنا زارخدر از مخالفت خود کوتاه آمده و تن به ازدواج سمیر و هانیه می دهد.

سمیر و هانیه به آبادان بر می گردند تا یکی در خط مقدم مقاومت و دیگری در بیمارستان، زندگی جنگی خود را شروع کنند.

سمیر پا به پای دوستانش می جنگد و یکی یکی شاهد شهادت دوستانش می شود تا اینکه در حادثه حمله هوایی عراق، هانیه نیز به شهادت می رسد و سمیر در آرزوی رسیدن به هانیه به نبرد خود ادامه می دهد. پس از آزادسازی خرمشهر، در عملیاتی حساس، سمیر و دوستانش برای تخریب دیده بانی دشمن اعزام می شوند که با شجاعت سمیر، کشتی دیده بانی منفجر شده اما خودش نیز مورد اصابت گلوله های دشمن قرار گرفته و در دریا به شهادت می رسد.

نقد و تحلیل
نخل ها و آدم ها داستان دفاع است. داستان مردانگی و غیرت جوانان آبادان و خرمشهر که مردانه در برابر متجاوزان بعثی ایستادند و تا بیرون راندن آنها از خاک شان از پا ننشستند.

این داستان مثل برخی داستان های دیگر، ژست ضدجنگی به خود نگرفته است تا ارزش های دفاع مقدس و رزمندگان دلیر را فراموش کند و این قابلیت اصلی و قابل تحسین این رمان است.

در طول داستان احساس ترحمی به متجاوزان بعثی نشده است. حتی یک جا هم که به اندازه دو سطر از دید سمیر، ترحمی ایجاد می شود، سریع به تنفر تبدیل می شود.

نگاه داستان به شهید و شهادت، نگاهی مقدس و ارزش مدار است. در واقع رزمنده در این داستان، نمی میرد، بلکه شهید می شود و این شهادت سفری است که فقط خوب ها را می برند.(ص 244) این نوع نگاه، مدتی است که در داستان های دفاع مقدس ما رنگ باخته و به بهانه بیان واقعیت ها، چشم بر روی ارزش ها بسته می شود.
ایده و طرح داستان نیز جذاب است. ترکیبی از عشق زمینی سمیر و هانیه و عشق بازی آسمانی رزمندگان اسلام به طور ماهرانه در هم آمیخته شده است.

البته در عین نگاه ارزشی و مثبت نویسنده، آمیختگی هراس و شجاعت رزمندگان باعث باورپذیری داستان می شود. یعنی رزمنده صرفاً یک مجاهد بی باک و همیشه پیروز تصویر نشده است. بلکه ترس ها و دلهره های آنها نیز روایت شده تا آسیب افسانه سازی گریبان گیر داستان نشود.

اما در کنار این ویژگی های خوب، روایت و نثر داستان مورد اشکال است. راوی و زاویه دید داستان، دانای کل بیرونی است که در اثنای داستان، دیالوگ ها از بان شخصیت ها بیان می شود. اما لحن روایت اصلاً یکدست نیست. اگرچه نویسنده قبل از داستان تاکید کرده که قصد روایت تاریخ جنگ را ندارد، اما غالب داستان را گزارش جنگ شکل می دهد نه داستان!

این گزارشی بودن داستان، به وضوح پیداست، به خصوص وقتی عملیات ها روایت می شود و یا صحنه ای از نبرد سنگین شرح داده می شود.

زبان و نثر داستان نیز ساده و تاحدی غیرداستانی شده است. به کار بردن کلمات و عباراتی چون افزود، ‌در آن هنگام که...، عرق خود را زدودند، سپس ادامه داد، استفاده مکرر از فعل نمود، استفاده بیش از حد و بدون توجیه از علامت تعجب(!) و ... باعث شده ادبیات و زبان داستان لطمه شدید بخورد.

اگر این نقیصه نبود و زبان و لحن روایت در داستان، حرفه ای تر و ادبی تر می شد، بدون شک نخل ها و آدم ها رمان ماندگار و فاخری در ادبیات دفاع مقدس نام می گرفت.

هنر دیگر نویسنده، استفاده از لهجه محاوره ای خوزستانی برای شخصیت هاست که شیرینی خاصی به داستان بخشیده است.

اما شرح و توصیف بمباران و صحنه های نبرد، خیلی جان دار و قوی است که حاکی از حضور نویسنده در جنگ و صحنه ها است. درواقع این توصیف ها و این شرح قوی و دقیق، جز از کسی که خود صحنه را به چشم دیده باشد بر نمی آید. (البته جایی خواندم که سمیر و هانیه در داستان، نویسنده و همسرش هستند!)

چند نکته دیگر درباره این داستان:

اول اینکه نوع برخورد رزمندگان بخصوص سمیر با رییس جمهور وقت، بنی صدر، بیش از حد مصنوعی و غیرقابل باور است.

همچنین با وجود اینکه داستان سعی می کند گوشه ای از خیانت های بنی صدر را به تصویر بکشد اما موفقیت چندانی در این زمینه بدست نیاورده است.

دیگر اینکه آزادسازی خرمشهر با لحنی بسیار عادی بیان می شود. انتظار مخاطب این است که شور و حماسه واقعی در این اتفاق سرنوشت ساز جنگ بیشتر و داغ تر باشد.

در طول داستان اشاره ای هرچند کوچک به امام خمینی(ره) و پیام های حماسی ایشان می توانست داستان را جذاب تر کند.

سیگار کشیدن مدام رضا غیر واقعی شده است. رضا همیشه در حال کشیدن سیگار است و تاکید افراطی در روایت این صحنه، مخاطب را دلزده می کند.

رمان نخل ها و آدم ها نوشته نعمت الله سلیمانی است که سال ۹۱ به چاپ سوم رسیده است. مطالعه آن برای نسل جوانی مثل من، نگاه تازه ای به جنگ و دفاع مقدس می بخشد.

-----------------پی نوشت-----------

لینک نشر این مطلب در فارس نیوز

لینک نشر این مطلب در پایگاه خبری تحلیلی شهدای ایران

لینک نشر این مطلب در پایگاه گزارشات

لینک نشر این مطلب در خبرگزاری دانشجو

۰ نظر ۱۲ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۲۴
احسان عابدی
جمعه, ۲۱ تیر ۱۳۹۲، ۱۰:۴۱ ق.ظ

ریشه در اعماق

داستان بلند «ریشه در اعماق» کاری است از ابراهیم حسن بیگی که اوایل دهه هفتاد چاپ و منتشر شده است.

این داستان در زمره داستان‌های دفاع مقدس جای می‌گیرد.

خلاصه داستان: ریشه در اعماق حکایت جوان بلوچی است به نام شفی محمد یا شاپوک که در بمپور سیستان و بلوچستان زندگی می کند. پدرش فیض محمد، انسان زحمت کشی است که دو فرزند دارد. شفی و دختری به نام عایشه که افلیج است و پا ندارد. مادر خانواده نیز زنی فرتوت و نحیفی است که قسمت زندگی شان را سختی و بدبیاری می‌داند.

شفی محمد یا شاپوک که سنی مذهب است در کتابخانه مسجد آل محمد کتابداری می‌کند و از طریق آشنایی با شریق و نطقی علاقمند به حضور در جبهه می‌شود. خانواده شفی به دلیل موقعیت و فرهنگ و آداب خاص منطقه، مخالف حضور وی در جبهه و حتی رفت و آمد با انقلابی‌ها هستند. به خصوص عموی او خان محمد که قاچاقچی و جزو اشرار منطقه است.

به هر صورت شفی محمد،که گفته است یاسر صدایش بزنند، بدون اجازه پدر و مادرش به جبهه می‌رود. آنجا از طریق یکی از فرماندهان با دختری به نام "بماه" که پدرش شهید شده ازدواج می‌کند و پس از ۲ ماه با وجود مخالفت‌های جدی بماه، تکلیف خود را حضور در جبهه می‌بیند و راهی جنگ می‌شود. در یکی از عملیات‌ها موجی شده و در عملیات دیگری هنگام خنثی کردن مین گوجه‌ای، مین منفجر شده و دستانش قطع می‌شود.

قبل از این جانبازی، بماه که حامله شده است، به بیماری سرطان خون مبتلا شده و پس از به دنیا آوردن پسری که نامش را خیرمحمد یا خیروک می گذارند، از دنیا می‌رود.

حال شفی مانده و دستان قطع شده و موجی که هر چند وقت یک‌بار او را از پا می اندازد و خاندانی که مدام او را به خاطر جبهه رفتن سرزنش می‌کند.

نقد و نظر

داستان ریشه در اعماق یکی از معدود داستان‌هایی است که با نگاه مقدس و مثبت به دفاع مقدس و رزمندگان آن نگریسته است. در این داستان نه رزمنده سرزنش می‌شود و نه دفاع مقدس نشان خشونت و بی‌رحمی تلقی می‌گردد.

نویسنده با انتخاب اقلیم خاصی مانند یکی از شهرهای حاشیه ای سیستان و بلوچستان که آنچنان در جریان اتفاقات و اخبار کشور نبوده و حتی نگاه درست و مثبتی هم از انقلاب اسلامی و جنگ ندارند، توانسته میل به حضور یک جوان در جنگ را از سر تکلیف و وظیفه شناسی نشان دهد. در حالی که در آن منطقه و در بین طایفه شفی محمد، حضور در جنگ یک عمل خلاف عرف و کمک به "گجرها" یا همان فارس ها است. این طایفه حتی پس از رفتن شفی محمد به جبهه او را از خون خود نمی دانند و به نوعی طردش می کنند.

اما شفی محمد به این مسائل توجهی نکرده و وظیفه اش را بر خاندان و قوم خویش ترجیح می دهد. او حتی پس از ازدواج با بماه، با وجود اینکه وابستگی شدید عاطفی بین شان ایجاد شده و بماه از او خواهش می کند از رفتن به جبهه صرف نظر کند، بر عاطفه اش فائق آمده و به جبهه می رود.

شفی محمد با قطع کامل دو دستش و موجی شدن، وضعیت بسیار بدی دارد اما معضل اصلی او مشکلات جسمانی نیست. معضل او حضور در بین خانواده و خاندانی است که این وضعیت، یعنی جانبازی را درک نکرده و نه تنها به سرزنش او مشغول اند، بلکه معلولیت و موجی بودن او را ناشی از یک پدیده خرافه محلی به نام "زار و باد" می دانند نه جانبازی در جنگ. حتی پدر شفی علی رغم فقر و تنگدستی با قرض و ربا خرج هنگفتی کرده تا شیخ جرگال، زار را از تن پسرش خارج کند که البته کاری از دست شیخ جرگال هم بر نمی آید!

حضور عایشه، خواهر معلول شفی نیز در داستان قابل تامل است. عایشه دو پا ندارد و شفی دو دست. عایشه می خواهد پایی داشته باشد تا به برادرش کمک کند و شفی دوست دارد دستی داشت تا موهای خواهرش را شانه کند و او را کمک کند. اما افسوس که پاهای خواهر را طبیعت گرفته و دست های برادر را تحمیل یک جنگ!

شخصیتی که در داستان وجود دارد و بخش زیادی از داستان از زبان شفی برایش روایت می شود، خیروک، پسر شفی و بماه است. او که وجود دارد اما حضوری در داستان ندارد، پس از تولد به عمو و زن عموی بماه که ساکن مشهد هستند، سپرده شده تا بزرگش کنند. گویی خیروک تنها امید شفی برای زنده ماندن است. او مشتاقانه در انتظار دیدن تنها پسرش است تا برایش تعریف کند آنچه که بر او گذشته است، اما این دیدار تا پایان داستان اتفاق نمی افتد و وقتی شفی به مشهد و درب خانه خیروک می رسد، پیرزن خانه می گوید که برای تشییع ۱۴ شهید به حرم رفته است و داستان تمام می شود.

روایت داستان غیرخطی است و فلش بک های زیادی دارد که از زبان شفی بازگویی می شود. این فلش بک ها در برخی جاها عالی است. اما در برخی جاها یکباره و آنی اتفاق می افتد که خواننده را گیج می کند.

ویژگی دیگر داستان حسن بیگی، نثر احساسی است که مخاطب را همراه با شفی می کند. همچنین استفاده از زمنیه عشقی شفی و بماه توانسته داستان را از یکنواختی درآورده و بر احساسی تر شدن متن بیفزاید.

گفتنی است داستان ریشه در اعماق که تاکنون بارها توسط ناشران مختلف چاپ شده است، برنده جوایز مختلفی از جمله جایزه کتاب برتر ۲۰ سال داستان نویسی در دفاع مقدس شده است.

۰ نظر ۲۱ تیر ۹۲ ، ۱۰:۴۱
احسان عابدی
پنجشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۸۹، ۰۹:۵۷ ق.ظ

زنده باد کمیل

خـاکـریـزهـای کـاغـذی - زنده باد کمیل

اولین کتابی که قصد معرفی آن را دارم « زنده باد کمیل » نام دارد.

نویسنده این کتاب محسن مطلق است که با زبانی ساده و روان به بیان خاطرات خود از همرزمان و دوستان شهید و به گفته خودش مظلوم‏ترین و غریب‏ترین انسان‏ها می‏پردازد که در گردان کمیل در جبهه حق علیه باطل مبارزه می کردند.

انصافاً کتاب قشنگی است. اهمیتش را از این فرموده رهبر معظم انقلاب در مورد آن بیشتر می فهمید:

«از این نوشته عطر اخلاص به مشام می رسدو چه زیباست روایت صحنه هایی که از اخلاص و ایثار سرشار است.نویسنده فروتنانه خود را غالبا در پشت یاران شهیدش پنهان کرده است.خوشا به حال این جوانان نورانی که در یکی از استثنایی ترین فرصت های الهی در تاریخ، بیشترین بهره را بردند و به مدد ایمان و اراده و فداکاری،به مدارج عالی رسیدند.این کتاب همچنین بخاطر زبان روایتش و طنزی که خیلی از جاها نمک نوشته کرده است،از بعضی دیگر خاطره های مکتوب خواندنی تر است.باید ترجمه شود.14/11/70 »

اخلاصی که رهبر فرزانه می فرمایند در سرتاسر این کتاب حس می شود.

استقبال از « زنده باد کمیل » به گونه ای بوده که چاپ اول این کتاب سال 1386 بوده که تا کنون(مهر 89) به چاپ دهم رسیده است!

قسمت کوتاهی از صفحه 47-48 این کتاب تحفه ای باشه برای شما به یاد شهدا...

« ... آخرین روز ماموریت گردان {کمیل} فرا رسید و بچه ها با همه خاطرات خوب مهران خداحافظی کردند.

خداحافظ ای نزدیک ترین سنگر به کربلا

خداحافظ ای دشت شقایقهای وحشی

خداحافظ ای شب های پر ستاره مهران

خداحافظ ای شهیدان، ای یاران سبک بال

بعد از تحویل دان خط و بازگشت به کرخه، تمامی گردان به مرخصی رفت.

در تهران که بودیم، مجلس ختمی برای شهیدان ماموریت پدافند مهران ترتیب دادیم. بچه های گردان با شور وصف ناپذیری در مجلس شرکت جسته بودند. عده ای از بچه ها هم که چند ماه پیش بخاطر درس و مدرسه از گردان تسویه کرده بودند، در نبود یاران بیشتر می سوختند.

بالاخره سر و ته مرخصی را هم آوردیم و از تهران، شهر و بلد گناهان کبیره، فرار کردیم و همان سنگرهای نمور و تاریک خودمان، همان چادرهای پر از عقرب و رطیل کرخه، همان ساختمان های گرم دوکوهه، همان رویدادهای هفته آشپزخانه و خلاصه همان لباسهای خاک آلود و پر چین و چروک را به هر چه هتل و غذاهای رنگارنگ و لباسهای آن چنانی شهرزده ها ترجیح دادیم؛ همان بهتر که بعضیها نفهمند که توی این بیابانها چه می گذرد! »


به نقل از سایت پاتوق کتاب «اریک بوتل» پایان‏نامه 1000 صفحه‏ای مقطع دکترایش را با عنوان «زنده‏ باد کمیل» درباره این کتاب 120 صفحه‏ای نوشته است.

خواندن این کتاب را به خصوص به جوانان توصیه می کنم.

پـــــــــــــــــــــــــــی نوشتـــــــــــــ

تصویر مربوط به چاپ های قبلی کتاب است. چاپ جدید متفاوت است.

۰ نظر ۲۲ مهر ۸۹ ، ۰۹:۵۷
احسان عابدی