کافهنویسی در کافه پیانو
نام و آوازه داستان «کافه پیانو» را خیلی وقت بود شنیده بودم، اما فرصت مطالعه آن فراهم نشده بود. سرانجام یک روز در قفسه کتابخانه چشمگیرش کردم و برش داشتم برای خواندن...
جداً از خواندنش لذت بردم. نه اینکه داستان تحفهای باشد، زبان و نثرش به دلم نشست.
«کافه پیانو» را اگرچه نمیتوان به لحاظ فنی یک «رمان» دانست، اما نثر و زبان داستانی آن، گیرا و جذاب است و داستانهای مختلفی که به روایت نویسنده در میآید، معمولاً خواندنی و شیرین است.
فضای داستان را باید فضایی شبهروشنفکری نامید که در آن، برخی داشتهها و آرزوهای طبقه روشنفکر جامعه را به تصویر میکشد. آدمهایی که هرکدام اخلاق خاص و متفاوتی دارند و عصرهای تنهایی خود را در کافه پیانو به نوشیدن قهوه، آن هم با سلیقههای خاص میگذرانند.
جعفری حتی از زندگی واقعی خود و تعطیل کردن نشریهاش به دلیل اینکه مردم دنبال نشریات زرد و عامه پسند هستند و اهمیتی به نشریهای که جلوتر از آنها فکر میکند، نمیدهند، دستمایه گرفته و سرخودگیهای اجتماعی شبه روشنفکران با بازگو میکند.
رکگویی و صراحت نویسنده نیز به وضوح در طول داستان دیده میشود و این ویژگی شاید به مزاج برخیها خوش نیاید. چرا که جعفری با صراحت تمام بسیاری از عادات و اخلاق ناپسند جامعه ایرانی را مورد انتقاد قرار داده و افراد را به خاطر نهادینه شدن این عادات، سرزنش میکند.
نثر و جملات کافه پیانو در بسیاری از مواقع اطناب دارد و جزئیاتی توصیف میشود که گاه اضافی به نظر میرسد. البته ذکر جزئیات، بیشتر مربوط به توصیف شخصیتها و خلق و خوی جالب آنهاست که برخی از آنها فوقاالعاده شده است و از ذهن خلاق و خیالپردازی عجیب جعفری حکایت دارد. به عنوان مثال:
«من که فکر میکنم بیشتر عصبیت پلیسها مال همین است که مجبورند دائمِ خدا فشّ و فشّ لعنتیِ این بیسیمها را گوش کنند که مبادا یک وقت رئیسشان کاری باهاشان داشته باشد و آنها به گوش نباشند.
که اگر من جایشان باشم؛ آن قدر میکوبمشان به لبه تیز یک پله سنگی که خرد و خاکشیر شوند. حتا بعدِ آن، ممکن است دو سه باری با چکشی چیزی بکوبم رویشان تا مطمئن شوم دیگر فشّ و فشّ نمیکنند و اعصابم را به هم نمیریزند.»(صفحه 86)
از عمده ضعفهای کافه پیانو، شخصیتپردازی نامناسب و نسبتاً ضعیف است. علاوه بر این، شخصیتها ورود و خروجی نامفهوم در داستان دارند و حتی شخصیتی مثل صفورا یا گل گیسو نیز گاه در میان داستانها گم میشوند و خبری از آنها نمیشود!
گفتم که کافه پیانو رمان نیست، داستان بلند هم نیست. حتی مجموعه داستان کوتاه هم نیست! بیشتر یک روزمرهنگاری و کافهنویسی است که البته با یک جستجو در اینترنت میتوان پرده از الگوی نگارش آن توسط فرهاد جعفری برداشت. جعفری یک وبلاگ نویس است. وبلاگش هم ملغمهای از مطالب شخصی و فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و... است که به نوعی به زندگی و گذران روزگار خودش مرتبط است.
درواقع جعفری مطالب وبلاگش را با اندکی ویرایش و افزودن تم داستانی تبدیل به «کتاب کافه پیانو» کرده است. ضمن اینکه خودش هم در جایی گفته این کتاب را یک ماهه نوشته است!
با تمام این احوال، شخصاً از زبان کتاب لذت بردم و به همین دلیل آن را ذره ذره خواندم. میتوان کافه پیانو را به داستان نویسان جوان توصیه کرد تا با تخیل و ذهن خلاق در توصیف اتفاقات به ظاهر جزئی آشنا شوند.