استخوان خوک و دستهای جذامی
مدتها بود نام داستان «استخوان خوک و دستهای جذامی» در کنج ذهنم برای مطالعه مانده بود تا اینکه یک روز در قفسه کتابخانه رئیس فرهمند یزد دیدمش و برش داشتم برای خواندن. کتاب حجیمی نیست و توانستم در 2 ساعت و نیم بخوانمش.
«استخوان خوک و دستهای جذامی» حکایت جالبی از زندگی این روزهای خیلی از ما آدمهاست. داستان تشکیل شده از چند خرده داستان دیگر که در موقعیت یک اپارتمان بلند و فکر کنم 17 طبقه رخ میدهند و هرکدام با ربط و بیربط به یکدیگر هستند.
اگر داستانخوان باشید، میفهمید که همان چند خط ابتدایی داستان، همه چیز را تا آخر لو میدهد:
«اون پایین دارید چی کار میکنید؟ با شما هستم! با شما عوضیها که عینهو کرم دارید توهم میلولید. چی خیال کردید؟ همه تون، از وزیر و وکیل گرفته تا سپور و آشپز و پروفسور، آخرش میشید دو عدد. خیلی که هنر کنید، خیلی که خبر مرگتون به خودتون برسید فاصلهء دو عددتون میشه صد. میشید یه پیرمرد آب زیپوی بوگند و... از یه طرف تا چشاتون به هم افتاد اولین کاری که میکنید، یعنی آسونترین کاری که میکنید، اینه که عاشق هم میشید... عاشق میشید و بعد عروسی میکنید و بعد هم بچهدار میشید و بعد حالتون از هم به هم میخوره و طلاق میگیرید. گاهی هم طلاق نگرفته باز عاشق یکی دیگه میشید. لعنت به همه تون. لعنت به همه تون که مثِ مرغابیها هم نمیتونین فقط با یکی باشید... دنبال چی میگردید؟ آهای عوضیها! آهای با شما هستم! صِدام رو میشنفید؟»
این جملات که با حالت فریاد از طبقه چهاردهم آپارتمان توسط جوانی به نام «دانیال» گفته میشود، خلاصه داستان «استخوان خوک و دستهای جذامی» مصطفی مستور است.
همان طور که «ویکی پدیا» نوشته و من دیگر زحمت نوشتن دوباره به خودم نمیدهم، این داستان، حکایت انسانهایی است که هر کدام مشکلات خود را دارند٬ دانیال با دغدغههای فلسفیاش٬ حامد دانشجوی عکاسی که بین عشق مهناز و نگار مانده٬ نوذر که به خاطر پول دست به هر جنایتی میزند٬ محسن و سیمین که در حال طلاق هستند و آینده دختر کوچکشان درنا معلوم نیست٬ دکتر مفید و همسرش افسانه که دنبال اهدا کننده مغز استخوان به پسر رو به مرگشان٬ الیاس هستند٬ سوسن که پس از سالها بدکارگی به خاطر امرار معاش٬ عشق را با شاعری به نام کیانوش تجربه میکند٬ پریسا که در یک مهمانی مورد تجاوز قرار گرفته و به آینده خود نا امید است٬ و آدم هایی از این دست...»
اوج داستان هم در صفحات پایانی، وضعیت سردرگمی، هیجان و اضطراب، استرس و تشویش و ناخلفی انسان مضطرب عصر جدید را به خوبی به نمایش میگذارد.
داستان جالبی است. خوشم آمد از خواندنش.
,,,