نگاهی به رمان دفتر بزرگ نوشته آگوتا کریستوف
دفتر بزرگ. آگوتا کریستوف. ترجمه اصغر نوری. تهران: مروارید، 1392. 204 ص
ادبیات ضدجنگ یکی از جذابترین و پرمخاطبترین گونههای ادبیات داستانی قرن اخیر، به خصوص در غرب بوده است و طبیعی است که دلیل اصلی تمایل نویسندگان بزرگ دنیا به این گونه داستانی، وقوع دو جنگ جهانی است که به کشت و کشتار تعداد زیادی از انسانها و خرابی و ویرانی کشورهای مختلف انجامید.
داستانهایی که با این نگاه نوشته میشود، بیشتر در موقعیت جبههی جنگ و همراه با توصیف صحنههایی از کشت و کشتار انسانهای درگیر جنگ و تبعات جبران ناپذیر جنگ بر زندگی است. اما «دفتر بزرگ» نوشته آگوتا کریستوف، اثری متفاوت در بین داستانها ضدجنگ است.
داستان دفتر بزرگ توسط پسران دوقلویی روایت میشود که پدرشان به جنگ اعزام شده و مادرشان آنها را برای زنده ماندن از شرّ تهاجم دشمن، از شهری بزرگ به روستایی مرزی میآورد تا روزهای خطرناک جنگ را در خانه مادربزرگشان به سر ببرند.
شرایط خانه مادربزرگ خاص است. آنها سالهاست که از همدیگر خبر ندارند و مادربزرگ تمایلی به دیدن دختر و نگهداری نوههایش ندارد و به شرط کار کردن، حاضر به پذیرش نوههای دوقلو میشود. او پیرزن کثیف و شلختهای است که مردم جادوگر صدایش میزنند. پیرزن با نوههایش، که آنها را «توله سگها» صدا میکند، رفتار زشت و خشنی دارد.
اما تکیه اصلی داستان روی زندگی و خصوصیات دوقلوها است. آنها به شدت باهوش و با استعداد هستند. در اولین روزهای حضور در خانه مادربزرگ، تصمیم میگیرند با شرایط جدید کنار بیایند و زیر بار بداخلاقیها و دستورات هیچکس، مخصوصاً مادربزرگ نروند و با هر امری به صورت جدی برخورد کنند.
« در خانه مادربزرگ، شستن خودمان غیرممکن است. حمامی در کار نیست. حتی آب لولهکشی هم نیست...در خانه نه صابون هست، نه خمیردندان و نه پودر لباسشویی. توی آشپزخانه همه چیز کثیف است... و لایه ضخیمی از کثافت روی قابلمهها نشسته است...رفته رفته کثیف میشویم. لباسهایمان هم همینطور...لباسهایی که پوشیدهایم پاره میشوند، کفشهایمان فرسوده و سوراخ میشوند. وقتی امکانش هست، پابرهنه راه میرویم و فقط یک شورت یا شلوار میپوشیم. کف پاهایمان سفت میشود، دیگر خارها و سنگها را حس نمیکنیم. پاها و دستهایمان پر میشود از خراش، بریدگی و جای نیش حشرات. ناخنهایمان که هیچ وقت نمیگیریمشان، میشکنند، موهایمان که در اثر خورشید تقریباً سفید شدهاند، به شانههایمان میرسند... بویی که میدهیم مخلوطی است از بوی کود، ماهی، علف، قارچ، دود، شیر، پنیر، لجن، عرق، ادرار و بوی کپک. ما بوی بد میدهیم، درست مثل مادربزرگ.» (ص 20 و 21)
«جنگ، انسانها را مجبور به تغییر میکند؛ جنگ ریشه احساس را در دل آدمی میمیراند.» این شاید اصلیترین پیامی است که کریستوف میخواهد در رمان دفتر بزرگ به مخاطب منتقل کند. اگرچه در طول رمان، اثری از جنگ و مبارزه نظامی و جبهههای کشت و کشتار نیست، اما کریستوف با نگاهی متفاوت، تبعات خطرناک و دلخراش جنگ را در زندگی انسانها نشان میدهد. نکته قابل توجه در رمان این است که هیچکس و هیچ مکانی، نام و نشان ندارد. نه شخصیتها اسم دارند و نه شهر و کشور مشخص است. حتی مشخصاً معلوم نیست که کدام جنگ روایت میشود -اگرچه داستان مربوط به جنگ جهانی دوم است- و این یعنی جنگ، جنگ است. در هر سرزمینی که باشد و هر کس با هر نام و نشان و ملیتی که درگیر آن بشود، پذیرنده تبعات و پیامدهای ناگوار آن خواهد شد.
اولین پیامد این است که خانوادهای چهارنفره از هم میپاشد. پدر به میدان جنگ اعزام میشود، فرزندان به مکانی به ظاهر امن کوچ میکنند و مادر به خانه خود برمیگردد و خواسته یا ناخواسته به خانواده خود خیانت میکند.
خشکیدن چشمه احساس و حلول روح خودخواهی در کالبد انسانها، دیگر پیامد خطرناک جنگ است که هنرمندانه و البته با خشونت در رمان تجلی پیدا کرده است. پسر بچههای دوقلو که به تبع سن و سال خود طبیعتاً باید زیر چتر محبت پدر و مادر رشد کنند و ادب بیاموزند، در شرایطی خاص، مورد انزجار مردم شهر واقع میشوند:
«مادربزرگ به ما میگوید: توله سگها!
مردم به ما میگویند: پسرهای جادوگر! پسرهای روسپی!
دیگران میگویند: کودنها! بچه ولگردها! دماغوها! کرهخرها! بچه خوکها! خوکها! بی سر و پاها! مردارها! تخم قاتلها!
وقتی این کلمات را میشنویم، صورتمان سرخ میشود، گوشهایمان زنگ میزند، چشمهایمان گشاد میشود، زانوهایمان میلرزد.»(ص 26)
اما مواجهه دوقلوها با این معضل، تکاندهنده است:
«ما دیگر نمیخواهیم سرخ شویم یا بلرزیم، میخواهیم به فحشها و کلماتی که آزار میدهند عادت کنیم.
سر میز آشپزخانه رو در روی هم میایستیم و زل زده در چشمهای هم، بدترین کلمات را به همدیگر میگوییم.
یکی: آشغال!
دیگری: کثافت!
همینطور ادامه میدهیم تا اینکه کلمات دیگر وارد مغزمان نمیشوند، دیگر حتی وارد گوشهایمان هم نمیشوند.»
اما این تمرینِ عادت به فحش و ناسزا همه ماجرا نیست؛ آنها تصمیم به فراموشی کلمات محبتآمیز و گم کردن مفهوم عشق و محبت میگیرند:
«مادرمان به ما میگفت:
-عزیزانم! عشقهای من! خوشبختی من! بچههای دوستداشتنی من!
وقتی یاد این کلمات میافتیم، چشمهایمان پر از اشک میشوند. باید این کلمات را فراموش کنیم، چون حالا هیچکس همچو کلماتی به ما نمیگوید.»(ص 27)
دوقلوها برای مقاوم کردن بدنشان در برابر زمین خوردنها، کار سخت، کتک خوردنها و سرما و گرما، یکدیگر را به شدت کتک میزنند، با چاقو ران و بازو و سینهشان را میبرند و... تا بعد از مدتی تمرین، چیزی از ضرب و جرح و سختی حس نکنند.
خشونت و بیاحساسی دوقلوها به جایی میرسد که فراتر از کشتن حیوانات و دار زدن آنها از درخت، به راحتی دست به کشتن انسان هم میزنند. آنها در همسایگی خانه مادربزرگ با دختری لبشکری آشنا میشوند که حضوری اندک در داستان دارد. پس از ورود سربازان به روستا، مدتی خبری از او ندارند، تا اینکه یک روز به خانهشان میروند و با جنازه لخت دختر لبشکری که در اثر تجاوز چند سرباز نظامی مرده است، مواجه میشوند. مادر علیل و بیمارش از آن دو میخواهد خانه را آتش بزنند و او را نیز به کام مرگ بفرستند. روایت صریح و بدون احساس کریستوف از این صحنه، به خوبی از عمق فاجعهی بیاحساسی و دوری از خوی انسانی دو پسر نوجوان حکایت میکند:
«با یک ضربه ریشتراش گلوی او را میبریم، بعد میرویم بنزین یک ماشین نظامی را با تلمبه خالی میکنیم. بنزین را میریزیم روی دو بدن و دیوارهای کلبه. آنجا را آتش میزنیم و برمیگردیم.»(ص158)
آنها با مشاهده صحنه کشته شدن مادرشان بر اثر اصابت خمپاره، کوچکترین واکنشی از خود نشان نمیدهند. حتی وقتی پدرشان به قصد دیدن مادر، قبر او را میشکافد و میرود، اسکلت مادرشان را به اتاق میبرند و جمجمه و استخوانهایش را جلا میدهند و از تیر سقف آویزان میکنند!
و اوج تراژدی داستان آنجاست که دوقلوها با نقشهای از پیش طراحی شده، پدرشان را فریب داده و از او به عنوان پیشمرگ خود برای عبور از مرز مینکاری شده استفاده میکنند.
«پدرمان نزدیک مانع دوم دراز به دراز افتاده است. بله راهی برای گذشتن از مرز وجود دارد: راهش این است که جلوتر از خودت کس دیگری را از آن بگذرانی. یکی از ما، کیسه پارچهای را بر میدارد و از روی رد پاها و بعد از روی بدن بیحرکت پدرمان میرود به کشور دیگر.» (ص185)
«آگوتا کریستوف» زن است و داستاننویسان زن، معمولاً با نثر و قلمی زنانه و عاطفی به نگارش داستانهای خود مبادرت میکنند. اما کریستوف در دفتر بزرگ، با فراست از نثر صریح، خشک و بدون پیچیدگی بهره میگیرد تا بتواند خشکی و سختی جنگ را با نثر خود نیز به نمایش بگذارد و این، هنر قابل تحسین نویسنده است.
«دفتر بزرگ» اگرچه شهرت قابل ملاحظهای در بین آثار ضدجنگ دنیا به دست نیاورده، اما میتوان آن را اثری متفاوت در این گونه داستانی به حساب آورد که تبعات انسانی و اخلاقی جنگ را نشانه گرفته است. گفتن و نوشتن از کشت و کشتار در جبهههای جنگ شاید رودررویی و تقابل انسانها با یکدیگر را به تصویر بکشد، اما هنر دیگر این است که تقابل انسانیت با روح و روان و اخلاق و در یک کلام با انسانیت، مهمترین پیامد جنگها نشان داده شود. کاری که آگوتا کریستوف به خوبی از عهده آن برآمده است.
احسان عابدی؛ کارشناس منابع اداره کل کتابخانههای عمومی یزد
**انتشار در ماهنامه جهان کتاب، شماره 11 و 12، بهمن و اسفند 94