صادق چوبک؛ نویسندهای که جز زشتی، ندید
ادبیات داستانی ایران از بعد از مشروطه دچار دگرگونی شد و نسل جدید نویسندگان متجدد، شتاب این دگرگونی را بیشتر ساختند. معمولاً «یکی بود یکی نبود» جمالزاده را نقطه مهم دگردیسی در نثر و داستاننویسی ایران میدانند و صادق هدایت را تکمیل کننده این تحول. اما در بین نسل آن دوره داستاننویسان فارسی، نام «صادق چوبک» هم نامی آشنا و پرآوازه است.
صادق چوبک متولد سال ۱۲۹۵ شمسی بوشهر است. تحصیلات خود را جدی گرفت و آن را ادامه داد. در ۱۵ سالگیاش اولین مقاله خود را در روزنامه محلی «بیان حقیقت» منتشر کرد. زبان انگلیسی را هم به خوبی فراگرفت و به مطالعه داستانهای خارجی پرداخت. در سال ۱۳۲۴ نخستین کتاب او با نام «خیمهشببازی» که شامل ۱۱ داستان کوتاه بود منتشر شد.
ترتیب انتشار داستانهایش از این قرار است: «خیمه شب بازی، ۱۳۲۴»، «انتری که لوطیش مرده بود، ۱۳۲۸»، «تنگسیر، ۱۳۴۲»، «روز اول قبر، ۱۳۴۴»، «چراغ آخر، ۱۳۴۴»، «سنگصبور، ۱۳۴۵»، و ترجمههایش «غراب شعر» - ادگار آلنپو - «آدمکچوبی» کارلوکولودی. این، شرح مختصری از کارنامه ادبی چوبک است. اما فضای فکری چوبک و سیر اندیشگی او چه بود؟ برای کدام آرمان قلم میزد؟ نگاهش به جامعه و مردم و کشورش چگونه بود؟
کودکی و نوجوانی چوبک در دوره استبداد رضاشاه سپری شد. سالهایی که دیکتاتوری رضاخان اختناق شدیدی در جامعه ایجاد کرده و با هر مخالفی برخورد سخت صورت میگرفت. اما آثار چوبک پس از سقوط رضاخان منتشر شد. دورهای که از طرفی با رفتن رضاشاه، فعالیتهای سیاسی بیشتر شده بود و از طرف دیگر، نویسندگانی چون صادق هدایت و بزرگ علوی و ساعدی و جمالزاده سعی در ایجاد تحول و پیشرفت در ادبیات ایران داشتند. در آن دوره به دلیل اوضاع اجتماعی و سیاسی ایران و حکومت غیرمردمی پهلویها، مخالفت یک نویسنده با حکومت و دولت، نوعی ارزش محسوب میشد. همینطور این احزاب سیاسی بودند که تقریباً بر فعالیتهای ادبی ایران احاطه داشتند.
اما آنچه که در آن سالها، ارزشهای یک نویسنده تلقی میشد، کمتر در آثار صادق چوبک دیده میشد. وی اگرچه نویسندهای درباری نبود، اما در نوشتههایش به سیاست کاری نداشت. درواقع هیچگاه او را یک نویسنده سیاسی و انقلابی ندانستند و شاید به همین دلیل آثار او از استقبال و مخاطب کمتری نسبت به سایر نویسندگان همدورهاش برخوردار شد.
دکتر خانلری طی گفتگویی در سال ۴۶ میگوید: «در بحرانهای سیاسی بعد از شهریور، همۀ ما به نحوی با جریان آنروز همراه شدیم و بر اثر این همراهی آثاری به وجود آوردیم که امروز هم از نظر ادبی ضعیف است و هم از نظر ارزش سیاسی مرده و بیفایده به نظر میرسد. حتی هدایت هم از این تحول در امان نماند. اما چوبک تنها کسی بود که پا در این دایره نگذاشت. حالا هم اگر در مجلسی صحبت سیاست بشود، او فقط متلکی میگوید و رد میشود.» (گفتگو با صدرالدین الهی)
او مانند برخی نویسندگان دیگر، نه مبارزهای علیه رژیم کرد و نه زندانی شد. همین امر سبب شد که رژیم هم با او هیچ برخورد مستقیمی نداشته باشد و شاید همین امر، محبوبیت او را کاهش میداد. درواقع چوبک با دو طیف بیتمایل نسبت به خود مواجه شد؛ یکی دربار و حکومت که او را همراه خود ندید و دیگر مردم که چون به طور علنی در داستانهای خود، خدا و مذهب را زیر سؤال برده و دینستیزی میکرد، به سویش متمایل نمیشدند.
محتوای آثار
اما محتوای داستانهای چوبک، عمدتاً یکنواخت و در یک خط سیر به سر میبرد. چوبک ظاهراً پایبندی به دین و مذهب نداشته است. او نیز مانند هدایت، ورود مسلمانان به ایران را مایه عقب افتادگی ایران میداند. در سنگ صبور مینویسد: «بیشرفا! عرب برای ما هیچ چی نیاورد. هرچیم داشتیم نابود کرد. به درک!»
چوبک بیشتر به قشر ضعیف و بیچاره میپردازد و سعی میکند آنها را زیر سؤال ببرد. از آنجا معمولاً که این قشر بیشتر پایبند دین و مذهب هستند، میتوان گفت به نام مبارزه با خرافهگرایی و عادات غلط این قشر، به دینستیزی میپردازد. مثلاً در داستان کوتاهی با عنوان «بعدازظهر آخر پاییز» کلاس درسی را توصیف میکند که معلم با عصبانیت در حال تعلیم نماز به دانشآموزان است و اصغر که یتیم و فلکزده است و مادرش رختشورِ خانه همسایهها، حواسش جای دیگر است و سجده، او را به یاد وقتی میاندازد که مش رسول به او تجاوز کرده است.
از نظر چوبک زندگی پوچ و بیهوده است و انسان بیهوده آفریده شده و در این دنیا سرگردان و بیهدف میزید. توده مردم دچار بلای دائم هستند و اعیان و اشراف هم مبتلا به بیهودگیاند. شخصیتهای داستانهای چوبک عمدتاً اقشار ضعیف و فقیر و به اصطلاح توده مردم هستند که در سایه ظلم و خرافات و جهالت زندگی میکنند. آنها که قشر پایین جامعهاند همگی بدبخت و بلازدهاند و اگر مرفهی مانند «حاجی معتمد» در داستان روز اول قبر هم در داستانهایش هست، با مرور گذشته خود به پوچی زندگی و بیهودگی گذشتهاش پی میبرد. انسانهای چوبک همگی در جبر زندگی میکنند. جبری که سه پیامد اصلی برای انسان دارد: «تنهایی؛ بیهودگی و پوچی». چیزی که در داستان معروف «انتری که لوطیش مرده بود» کاملاً نمود دارد.
چوبک با ترسیم مساله جبر، حتی بر کار خدا هم میتازد. در سنگ صبور درباره گوهر، زنی که هرشب صیغه کسی است میگوید: «کی تو این دنیا از خودش اختیار داشته که گوهر داشته باشه؟ بهدرک! این زن برای همین کاره. همش مجبور! از وقتی که دسّ چپ و راسّ خودش رو شناخته درون خودش دیوی دیده که چارچشمی میپائیدتش و او مثل گداها چشمش بدسّ او بوده که برای گناهِ نبوده ببخشدش. دیوی که ظالمانه شکنجه میده و گوشت تن آدم رو تو آتش چسبناک جهنم جزغاله میکنه. اگرم دلش خواس میبخشه و میامرزه..»
جبر چنان بر داستانهای او حاکم است که پایانبندی بیشتر داستانهایش، تحمل وضع موجود و نبود هیچ راه چاره برای بهبود اوضاع است. در داستانهای چوبک، انسانهای جبرزده و محروم و بدبخت یا خواهند مُرد یا شکست خورده باقی خواهند ماند. قریب به اتفاق شخصیتهای خلق شده در داستانهای چوبک از یک محرومیت ذاتی و جبری رنج میبرند. این محرومیت میتواند فقر و بیپولی باشد، ناتوانی و عقدهٔ جنسی باشد، یا تنهایی و بیکسی. محرومیتهایی که زندگی آدمها را فلج و همه را عقدهای بار آورده است.
اما عمده شهرت داستانهای چوبک به ترسیم فضایی سیاه، زشت، پلشت و فاسد است و همین ویژگی است که باعث شده برخی از منتقدین وی را یک ناتورالیست بدانند. ناتورالیسم به زشتیها و فسادهای جامعه توجه میکند، اما کوشش خود را به بزرگ کردن زشتیها و فسادها منحصر میسازد. همین تمرکز بر زشتیها و پلیدیهاست کـه در مکتب ناتورالیسم، رنگ تند و خیرهکنندهای به خود گرفته و نویسنده واقعیت زندگی را فقط در تباهی و زشتی آن میبیند. چوبک دست توانایی در توصیف و فضاسازی دارد. اما تواناییاش را فقط در ایجاد فضایی چندشآور و سیاه و یاسآلود خرج کرده است. چوبک علاقه ویژهای به ترسیم مکرّر فضاهای تهوعآور و چندشناک دارد. پیرزنی که در طویله زندگی میکند و لگن زیرش را هم نمیتواند خالی کند، زنان فاحشهای که هر شب مردی را روی خود میکشند، روسپیخانهای که فاحشهها روزهای تیره خود را در آن سپری میکنند، مردهشورهایی که دست از سر جنازه مرده هم برنمیدارند، زن آبلهرویی که بعد از سالها ازدواج هنوز باکره است و عقده چلانده شدن در بغل یک مرد را دارد، معتادهایی که روزگاری سیاه دارند و... نمونههایی از فضاهای ترسیمی چوبک است.
مساله دیگر، گستردگی مسائل جنسی و توصیفات عریان از شهوت و تخیلات سکسی در عمده داستانهای اوست. در آثار چوبک، شخصیتها، بخصوص زنان، کشمکشی مداوم با ناکامیهای جنسی خود دارند و میتوان گفت درونمایه و مضمون تکراری و پررنگ سکس در اغلب داستانهای وی دیده میشود.
حسن عابدینی معتقد است: «چوبک متأثر از فروید، علتالعلل رفتار و اعمال آدمها را انگیزە جنسی میداند، آدمهایی یک بعدی و کاریکاتور مانند میآفریند که شخصیت فردی ندارند بلکه تیپهایی هستند که در وجود آنان انگیزهها و خواستهای گوناگون در ضدیت و هماهنگی با هم نیستند و تنها یک انگیزه تعیین کننده همه هستی آنهاست.»
شاید داستان بلند سنگ صبور بیشترین حجم تخیلات جنسی چوبک را در بر بگیرد. به خصوص تکگوییهای جنسی بلقیس و احمدآقا یا تعریفهای بچهگانه کاکلزری از فاحشهگری مادرش یا تجاوز پسرهمسایه به او که اوج زشتی و پلشتی است.
در چند داستان کوتاه مانند «نفتی» پیردخترهایی که شهوت آنها را کور کرده است تصویر میشوند. حتی شهوانیات سگها هم موضوعی میشود برای داستانی چون «مردی در قفس». تصویر «زن» نیز در داستانهای چوبک قابل تامل است. پرویز نقیبی در مقاله «زن در آثار چوبک» مینویسد: «نوزده زنی که در داستانهای کوتاه و بلند چوبک پرسه میزنند، جز دوتایشان همه وقیح، سلیطه و لکاته هستند. دهن که باز میکنند... گویی جز فکر همآغوشی فکر دیگری ندارند... به واقع زنهای ساخت چوبک اسیر شهوتند... از عاطفه مادری، از عفت و پاکدامنی چیزی نمیدانند.»
شاید تنها زنی که به عنوان یک مادر واقعی در کل داستانهای چوبک یافت شود، مادر در داستان «چشم شیشهای» باشد. اما نکته جالب این است که در داستانی با عنوان «اسب چوبی» زنی فرانسوی هست که کاملاً متفاوت از زنهای ایرانی است. این زن برخلاف دیگر زنان چوبک، میخواهد در مقابل سرنوشتی که قرار است در کشور همسرش، یعنی ایران برایش قم بخورد ایستادگی کند و به وطنش برگردد. از اینکه به ایران خراب شده (!) آمده متنفر است و میخواهد نوزادش را به فرانسه ببرد تا تصویری از ایران و خانواده ایرانیاش نداشته باشد.
این نگاه تحقیرآمیز وی به زن ایرانی و نگاه تفاخرگونه او به زن اروپایی دقیقاً مشابه نگاه صادق هدایت است که هرچه رنگ و بوی ایرانی و اسلامی داشته باشد تنفرآمیز و هرچه مربوط به اروپا باشد برتر و باشکوهتر است!
به طور کلی باید چوبک را نویسندهای زشتانگار و پوچگرا دانست که موازی همدورهاش، صادق هدایت داستان نوشته است. تصویر او از جامعه ایران، جامعهای فلاکت زده، خرافاتی، سیاه و مملو از تباهی است. اگرچه بخشی از واقعیت جامعه ایران در دوران استبداد پهلوی همین بوده است، اما انتقاد وارده به چوبک این است که چرا به عوامل ظلم و ستمی که بر مردم میرود و علت تباهی و پلشتی آن روز جامعه ایران، یعنی حکومت استبدادی توجهی نمیکند؟ چرا در این همه داستان سیاه، رد پایی از نقش حکومت خودکامه پهلوی و نقشه راه منحرفی که منورالفکران غرب زده ترسیم کرده بودند، در جهالت و عقبماندگی جامعه ایران به جا نمیگذارد؟
چوبک هرگز یک نویسنده درباری نبوده است، اما بهتر این بود که همانند برخی از دوستان همدورهاش اثری از عدالتخواهی و اعتراض به وضع موجودی که پهلویها مسببش بودند، در آثارش دیده میشد.
شاید تنها اثر متفاوت در کارنامه چوبک، داستان بلند «تنگسیر» باشد که درونمایهای تقریباً حماسی و ضد ظلم دارد و میتوان آن را ملهم از اتفاقات تاریخی سال ۱۳۴۲ دانست و باید تنگسیر را یک استثنا در نوشتههای چوبک محسوب کرد. با این وجود تلقی او از جامعه همان است که ذکر شد و اگرچه منشاء نگرش چوبک، رئالیسم و ناتورالیسم ادبی است، اما سزاوار نیست که سرچشمه تمام مشکلات و گرفتاریهای انسان را در جبر و سرنوشت و غریزه جنسی محدود کرد.
لذا باید اذعان کرد چوبک از درک عوامل و ریشههای این سیاهی، که همان تلاش منورالفکران شبه مدرن برای تجدد یکباره و اجباری مردم ایران به کمک حکومت پهلوی است، عاجز است و زشتیها و پلشتیها را به جوهر و ذات زندگی و نظام هستی برمیگرداند و از آن بهعنوان واقعیت جبری زندگی نام میبرد.