اینجا صدای گرگ ها بلندتر است...
احسان عابدی- «کولبر» واژهای است که بسیاری از ما در چند ماه گذشته در رسانههای عمومی آن را شنیدهایم. اگر خیلی برایمان مهم بوده باشد و دربارهشان جستجو کرده باشیم، نهایتاً همین قدر میدانیم که کولبرها مردم کُرد چند شهر مرزی ایران هستند که با حمل بار در مسیرهای سخت کوهستانی امرار معاش میکنند و شغل سخت و طاقت فرسایی دارند.
اما داستان «اینجا صدای گرگها بلندتر است» پنجرهای به رویتان باز میکند تا بخشی از سختی و مشقت این مردم مظلوم را از پیش دیدگان خود بگذرانید.
عادله خلیفی با اینکه سابقهاش نوشتن برای کودکان و نوجوانان است، جسارت به خرج داده و قلمش را در یک وادی سخت و حساسیت برانگیز و حتی شاید امنیتی امتحان کرده است. جالبتر اما این است که او نه اهل مناطق کردنشین است و نه ارتباط و آشنایی قبلی با کولبرها داشته است. با این وجود داستان «اینجا صدای...» اثری روان، عمیق و در چارچوبهای معمول داستان نویسی است.
راستش با خواندن صفحات اولیه کتاب، خودم را آماده کردم برای یک بیانیه سیاسی و اجتماعی! اما انتظارم تا صفحه آخر کتاب به طول کشیده شد و ناکام ماند و نتیجهاش شد تحسین نویسنده به خاطر تعهدش به داستان و تبحرش در روایت داستانی و نه نوشتن بیانیه علیه جایی یا کسی یا کسانی.
هرچه فکر کردم دیدم خویشتنداری میخواهد که بروی زندگی کولبرها را ببینی و درباره آنها از نزدیک تحقیق کنی و متوجه شوی به جز کول، بار بزرگی از غم و رنج روی شانههای جوانان و مردان کولبر است و جلوی خودت را بگیری فقط داستانت را بگویی. حداقلش این است که با زبان طعنه و کنایه به سر تا پای اشرافیت و سیستم مدیریتی عامل تبعیض نیش بزنی و خودت را تخلیه کنی. اما ارزش کار در این است که به داستان وفادار بمانی و همهی رنج و اندوه هموطنت را از دریچه هنر روایت کنی. از قضا همین تعهد به هنر است که اثر را هم دلنشین میکند و هم اثرگذار. و البته کار سیاسی خودش را هم میکند، بدون ایکه تو خودت را سیاسی کرده باشی!
کتاب «اینجا صدای...» عکس ندارد، اما داستان مصور است. روایت حوادث چنان با توصیفهای زنده همراه است که گویی با هر سطر و پاراگراف آن تصاویر را همچون سکانسهای یک فیلم تماشا میکنید. اما زیر پوست این توصیفات و صحنهپردازیهای احساس برانگیز، داستانی دراماتیک از مصائب و مشکلات مردم منطقه هورامانات روایت میشود که هرچه که درباره کولبرها شنیده یا خواندهایم را کنار میگذارد و از نو با زاویه دیدی نزدیک، زندگی تلخ و شیرین زنان و مردان و پیران و جوانانی را که از راه کولبری روزگار خود را سپری میکنند، به ما نشان میدهد.
همه رنج و اندوه این مردم در کولبری خلاصه نمیشود. داستان، جنایت صدام در بمباران شیمیایی حلبچه را یاد ما میآورد و درد به جای مانده از ظلمی که آن جنایتکار جنونزده مرتکب شد تا سالهای سال مردم مظلوم حلبچه و روستاهای اطراف آن پاسوزش شوند. در کنار این، نقبی هم به خشونت علیه زنان (در کردستان عراق و احتمالاً ایزدیها) زده شده و حق مالکیت مردان بر زنان خود را نقد کرده است.
داستان عادله خلیفی از آن دست داستانهایی است که حال و هوای آن احتمالاً تا مدتها در ذهنتان میماند و اگر اسامی شخصیتهای اصلی داستان اینچنین نزدیک به هم و تا حدودی مشکل انتخاب نمیشد، حتی شخصیتها هم در پس زمینه ذهنتان ماندگار میشد.
کتاب «اینجا صدای گرگها بلندتر است» نوشته عادله خلیفی است و انتشارات کوله پشتی آن را چاپ و منتشر کرده است.