خاکریزهای کاغذی

کتابخوانی‌های من...

خاکریزهای کاغذی

کتابخوانی‌های من...

خاکریزهای کاغذی
دیروز توپ بود و تانک و سنگر و خاکریزهای خاکی و...

امروز قلم است و کتاب و نشریه و سایت و خاکریزهای کاغذی و...

۶۵ مطلب با موضوع «معرفی کتاب» ثبت شده است

دوشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۰۷ ق.ظ

ژرفای دانش: پژوهشی در زندگانی و سیره امام باقر (ع)

به تازگی کتاب «ژرفای دانش» با موضوع زندگانی و سیره امام باقر(ع) توسط ابوالفضل هادی منش تالیف و منتشر شده است.

کتاب ژرفای دانش، مروری است بر بعضی از حوادث دوران حیات امام محمد باقر(ع) و بیان ابعادی از شخصیت اخلاقی، معنوی و علمی این امام همام.

 در ابتدای کتاب به بررسی ویژگی‌های ظاهری آن امام و نص بر امامت ایشان و نیز خاستگاه تربیتی ایشان در دوران کودکی پرداخته شده است.

همچنین گوشه‌هایی از ویژگی‌های اخلاقی و فردی ایشان در برخورد با اقشار مختلف مردم منعکس گردیده است.

سیره خانوادگی امام محمد باقر و رفتار ایشان با همسر و فرزندان و صمیمت وی با دوستان و خویشاوندان و نیز حضور شکوهمندانه ایشان در اجتماعات مختلف از دیگر مطالب کتاب ژرفای دانش است.

در بخش دیگری از کتاب به بررسی مقام والای علمی امام محمد باقر اشاره شده و تلاش‌های فرهنگی ایشان در هدایت مردم و زدودن انواع خرافات و اجتهاد غلط در آن زمان، مقابله با مکاتب انحرافی و فرقه‌های مختلف و ترویج آموزه‌های دینی را منعکس نموده و موضع‌گیری سیاسی ایشان در قبال حکومت‌های عصر خویش را به تصویر کشیده است.

کتاب ژرفای دانش توسط ابوالفضل هادی منش تالیف و انتشارات بهار دل ها آن را در 160 صفحه و به قیمت 6000 تومان منتشر کرده است.

۳ نظر ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۰۷
احسان عابدی

کتابداران به عنوان کسانی که سر و کارشان با کتاب و کتابخانه است، احتمالاً با این گزاره و چالش مواجه شده‌اند که «در دنیای مدرن و دیجیتال و با پیشرفت‌های سریع فناوری، مطالعه کتاب و کاغذ به تدریج کنار گذاشته می‌شود و مردم اگر بخواهند کتاب بخوانند، از طریق تبلت و گوشی‌های هوشمند و کتابخانه‌های دیجیتالی که چندین هزار کتاب برای خواندن در اختیار شما قرار می‌دهند، به مطالعه می‌پردازند.»

یعنی مدعای برخی از جامعه این است که کتابخانه‌های فیزیکی، دیگر ارزش سرمایه‌گذاری و هزینه و نیرو و... را ندارد.

یا در گروه‎هایی در شبکه‌های اجتماعی که با موضوع کتاب تشکیل شده است، دیده‌ایم که وقتی کتابی را معرفی می‌کنیم، برخی از اعضای گروه، طلب فایل الکترونیکی آن را دارند.

موضوع بر سر چیست؟ بر سر رفتار مطالعه مردم در عصر دیجیتال است.

واقعاً مردم در دنیای جدید و دیجیتال چگونه مطالعه می‌کنند؟! فناوری‌های دیجیتال چه تحولی در روش و سطح مطالعه مردم دارد؟!

اینها پرسش‌هایی است کتاب «مطالعه در عصر دیجیتال» می‌خواهد با نگاه علمی به آنها پاسخ بدهد.

کتاب مطالعه در عصر دیجیتال، مجموعه‌ای از گردآوری، ترجمه و تالیف است که عمده کار آن را فاطمه نادری انجام داده که زمان تالیف کتاب، دانشجوی کارشناسی ارشد علم اطلاعات و دانش شناسی دانشگاه اصفهان بوده‌است. ظاهراً کار تحقیق زیرنظر و با مدیریت استاد احمد شعبانی، از اساتید کتابداری دانشگاه اصفهان و محمدرضا عابدی، دانشیار شته مشاوره این دانشگاه انجام شده است.

کتاب در 8 فصل نوشته شده است.

فصل اول به تعریف مطالعه و انگیزه‌های مطالعه پرداخته است.

فصل دوم اهداف مطالعه بررسی شده است.

سومین فصل کتاب «گونه شناسی خواندن» نام دارد و دیدگاه‌ بالدریج و اوهارا درمورد انواع خواندن تشریح شده و سطوح خواندن و فعالیت‌هایی که خواندن را پشتیبانی می‌کند هم در این فصل بررسی شده است.

از فصل چهارم که «تاثیر تکامل مدارک بر خواندن» هست، تقریبا موضوع اصلی کتاب آغاز می‌شود.

منابع الکترونیکی و خواندن عنوان فصل پنجم کتاب است که خیلی کوتاه و مختصر است.

در فصل ششم، مروری کوتاه بر چند پژوهش درباره مطالعه منابع الکترونیکی صورت گرفته است.

فصل هفتم به بررسی نظریه‌های یکی از صاحب نظران حوزه مطالعه به نام «لیو» می‌پردازد.

و فصل هشتم هم نتیجه گیری و جمع بندی کتاب است.

شاکله کلی کتاب این‌گونه است، اما درباره محتوای کتاب!

این کتاب از معدود کتاب‌هایی است که به مبحث مطالعه در دنیای دیجیتال می‌پردازد و از این بابت کتاب خوب و مفیدی است.

آنچه که از این کتاب به نظر بنده در حوزه کاری ما در کتابخانه‌های عمومی و حتی در کتابفروشی‌ها مفید و مناسب است، اطلاعات و نتایج جالبی است که در آن ارائه شده است.

به عنوان مثال تفاوت مطالعه و خواندن، 13 هدفی که اوهارا برای مطالعه مشخص کرده، روش‌شناسی خواندن، فعالیت‌های پشتیبان خواندن و به خصوص سطوح خواندن که مطرح شده، به نظر برای حوزه کاری ما مفید فایده است.

آنچه که به صورت چکیده و خلاصه می‌توان از محتوای کتاب مطرح کرد، این است که رفتار مردم نسبت به مطالعه در دروه ابزارهای نوین دیجیتالی تفاوت کرده است. این تفاوت یک ویزگی دارد. اینکه مطالعه از روی ابزارها و قایل‌های دیجیتالی اگرچه برای مردم آسان و با قابلیت‌های مختلفی همراه است، اما متاسفانه تمرکز، دقت و عمق مطالعه را از آنها می‌گیرد.

مثلاً در فصل منابع الکترونیکی و خواندن، صفحه 62 می‌خوانیم: «دکتر کوناوی در انجمن کتابداران آمریکا گفت: استفاده‌کنندگان، کتاب‌های الکترونیکی را از ابتدا تا انتها نمی‌خوانند، بلکه فقط برای مطالعه مختصر به آنها رجوع می‌کنند.» و در همان صفحه نوشته است: «مان» می‌گوید: بهترین وسیله‌ای که انسان برای انتقال اطلاعات و دانش اندیشیده، کتاب است...مطالب بر صفحه نمایشگر به همان دقت مطالب چاپی مطالعه نمی‌شود بنابراین دیجیتالی کردن متون طولانی کتاب، جذب محتوای علمی ان را مشکل می‌کند.»

 

از نگاه انتقادی، این کتاب چند ایراد دارد:

- اول اینکه مولف می‌توانست به تحلیل بیشتری نسبت به داده‌ها و نتایج پزوهش های ترجمه شده بپردازد که این کار را نکرده است.

- دوم اینکه مباحث کتاب اگرچه به خوبی دسته بندی و فصل بندی شده، اما جامعیت ندارد. یعنی مولف نتوانسته یک روال مشخص و تحلیلی مبتنی بر ارائه یک نگاه جامع درباره موضوع کتاب، پیاده کند. مثلا برخی موارد چند بار در فصل‌های مختلف تکرار شده است.

- عنوان کتاب که روی جلد نقش بسته، «مطالعه در عصر دیجیتال» است و در فصل ابتدایی کتاب، بر تفاوت «مطالعه» و «خواندن» و تعاریف متفاوت این دو تاکید شده است. در متن کتاب نیز برای مطالعه، کلمه انگلیسی «study» و برای واژه خواندن، معادل انگلیسی «reading» به کار رفته است، اما در ترجمه عنوان کتاب در پشت جلد، به جای کلمه «study» باز «reading» استفاده شده است.

 

در مجموع کتاب «مطالعه در عصر دیجیتال» -که حجم زیادی هم ندارد- می‌تواند برای کتابداران، کتابفروش‌ها، کتابخوانان و حتی کتاب‌نخوانان مفید باشد.

یک قاچ از کتاب:

 لیو: «به نظر نمی‌رسد که رایانه در آینده جایگزین کتاب چاپی به عنوان ابزار خواندن شود، آنگونه که جایگزین ماشین تایپ به عنوان ابزار نوشتن شد.» (صفحه 100)

 

۲ نظر ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۱۶
احسان عابدی
دوشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۳۱ ق.ظ

کتاب پروانه ای روی شانه

طرح جلد خوشکل‌اش چند ماهی بود در قفسه کتابخانه کتابخانه امام علی و رئیس فرهمند، تحریکم می‌کرد برش دارم و بخوانمش. این اتفاق خوب رخ نداد تا در یکی از نشست‌های صمیمی و کتابخوانی گروهی که «لذت کتاب» نامش نهاده‌ایم، قرار بر مطالعه این داستان گذاشته شد. بگذریم...

 

خلاصه داستان:
«پروانه‌ای روی شانه» داستان دو خانواده است که هر کدام جوانی کم‌شنوا دارند و هر یک از اعضای این خانواده با مشکلات خاص خود دست ‌به گریبانند. سیاوش، جوان کم‌شنوا و دانشجوی نقاشی به همراه نرگس، دختر دانشجوی کم‌شنوا در موسسه‌ای مرتبط با کم‌شنوایان به صورت افتخاری کار می‌کنند. سیاوش به نرگس علاقه‌مند است و سعی در شناخت بیشتر او دارد، اما نرگس از این موضوع آگاه نیست. منیر و منصوره، دو مادر داستان، درگیر در مشکلاتی هستند که خود را مقصر آن می‌دانند. مسعود، پدر نرگس هم گرفتاری‌های درونی و شخصی دارد و خود و خانمش را مسبب این مشکلات می‌داند و...

داستان جالبی بود. آرام و آرام و آرام. پی‌رنگی روان‌شناسانه دارد با مایه‌هایی از فلسفه «بودن» و زندگی در جامعه‌ای که با «من»، «او»، «ما» و «آنها» ساخته شده و تنهایی در آن معنا ندارد. اگر هم کسی احساس تنهایی کرد، خودش خودش را تنها کرده‌است. چون جامعه از «تن‌ها»یی تشکیل شده که لاجرم حضور، تاثیر و دخالت یکدیگر را در زندگی خود احساس می‌کنند.

داستان ناصح را می‌توان داستان «تنهایی آدم‌ها» نامید. این مساله چندبار در کتاب مستقیم و غیرمستقیم مطرح می‌شود و دلیل آن نیز یک چرخه بیمار و خطرناک است: «خودمقصر پنداری» در مشکلات، که به  «از خود بیگانگی» می‌انجامد و از خود بیگانگی نیز نتیجه‌ای جز «تنهایی» ندارد.

پروانه ای روی شانه پنج شخصیت دارد. این پنج نفر راوی داستان هستند و هرکدام شرح حال خود را برای خواننده «درد دل» می‌کنند.

 

«منیر» خود را «مقصر» ناشنوا شدن بچه‌هایش می‌داند و بر تصمیم‌هایی که در «گذشته» گرفته، حسرت می‌خورد.

«مسعود»، شوهر منیر است. او هم زندگی خود را تباه شده می‌داند و «مقصر» اصلی مشکلات‌ش را خودش و تصمیم‌ها و رفتارهای «گذشته»‌اش می‌داند. تفاوت مسعود با بقیه این است که او خود را در ارتباط با خانواده و همکاران و... ناتوان می‌داند و به شدت خودکم بین است.

«منصوره» هم جوانی کم‌شنوا دارد و در جوانی با وجود مخالفت خانواده‌اش، با یک جوان خوشگذران اردواج کرده و شوهرش بعد از مدتی او را رها کرده و رفته است. او هم خود را در وضعیت کنونی زندگی‌اش «مقصر» تام و تمام می‌داند و بر کرده‌هایش در «گذشته» افسوس و حسرت می‌خورد.

«سیاوش»، پسر منصوره، جوانی کم‌شنوا است که دانشجوی هنر است و اهل کتاب و مطالعه و هنر و... . سیاوش کم‌شنوایی خود را عامل تنهایی و دوری خود از جامعه می‌پندارد و البته مادرش را هم در وضعیت زندگی‌اش دخیل و مقصر می‌داند.

«نرگس» دختر مسعود و منیر هم دختر جوان کم‌شنوایی است که به شدت در ارتباط با هم‌کلاسی‌هایش مشکل دارد و کم‌شنوایی خود را عامل دوری سایرین از خود و خود از سایرین می‌داند.

 

دو کلیدواژه «مقصر» و «گذشته» در روایت شخصیت‌ها مشهود است و علت العلل «تنهایی» آنها هم غرق بودن در «گذشته» و خودمقصر پنداری مفرط در زندگی است. آنها گامن می‌کنند که در حال تاوان دادن به گذشته و تصمیم‌های غلط خود هستند. اما فکر کردن به گذشته و حسرت خوردن چه دردی از ما دوا می‌کند؟ آدمی تا کی می‌تواند در پیله اشتباهات گذشته خود گرفتار بماند و خودخوری کند؟!

البته هنر ناصح این است که داستان را با همین تلخی تمام نمی‌کند. شخصیت‌های داستان وقتی به روال عادی زندگی بر می‌گردند و جریان تازه‌ای در خود احساس می‌کنند که به فکر حل کردن مشکل اصلی خود، یعنی رهایی از افکار منفی و خروج از پیله تنهایی می‌افتند.

فراموشی گذشته‌ی پر اشتباه اولین گام بهبود افکار و درونیات مسعود، منیر و منصوره می‌شود و ابراز علاقه سیاوش به نرگس و رسمی کردن این عشق و محبت، روح تازه‌ای در هر دو خانواده می‌دمد.

 

تعدد راوی در داستان، کار ویژه بهنام ناصح در پروانه ای روی شانه است و آنها که دستی در نویسندگی دارند، به سختی این کار واقف‌اند. اما ناصح توانسته با نثر شیرین و ایجاد کشش در داستان، از عهده پرداخت این مساله به خوبی برآید.

اما انتقادی که در این کار می‌توان بر او وارد کرد، یک‌سان شدن تقریبی لحن راوی‌هاست. به سختی می‌توان تفاوت لحن زن‌ها و مردهای داستان را تشخیص داد و این ایراد کمی نیست. خواننده باید احساس کند که این متن را از زبان یک زن می‌شنود یا یک مرد است که در حال روایت است.

انتخاب سوژه کم‌شنوایان نیز قابل تحسین است. به ندرت داستان و رمانی در این باره پیدا می‌شود که به این صراحت و ظرافت اوضاع و احوال زندگی و مشکلات کم‌شنوایان را تصویر کرده باشد. البته در یک مصاحبه از بهنام ناصح خواندم که قریب به دوسال درباره رمانش تحقیق و تفکر کرده است.

یک قاچ از کتاب، درباره کتاب؛

«هر کتابی که می‌خوانیم چیزی به ما می‌دهد و چیزی از ما می‌گیرد؛ ما کتاب را فرسوده می‌کنیم و او ما را. ما بر اوراقش دست می‌کشیم، جلدش را کثیف می‌کنیم و سطر سطرش را می‌بلعیم و او بر روح ما تلنگری می‌زند و گاه خراشی ایجاد می‌کند و از همه مهم تر ما را از مطالعه کتابی دیگر که فکر می‌کنیم شاید از این کتاب دلپذیرتر باشد محروم می‌کند و ما مدام از حسرت آنها با اشک و تردید به آنچه در دست داریم نگاه می‌کنیم...»

پروانه‌ای روی شانه؛ صفحه 105

پ.ن:

نشر آموت با مدیر دوست داشتنی‌اش، یوسف علیخانی، چند سالی است از حیطه رمان‌های آبگوشتی عامه پسند خارج شده و با رمان‌های عاشقانه و دلنشینی خود را در میان ناشران داستانی متمایز کرده است. از یوسف علیخانی در نمایشگاه کتاب امسال به این خاطر شدیداً تشکر کردم.

* عکس از وبلاگ امروز لی لی چی می خونه؟

** لینک انتشار این مطلب در سایت انتشارات آموت

۵ نظر ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۳۱
احسان عابدی
دوشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۴۶ ق.ظ

معرفی کتاب مسائل توسعه جهان اسلام

مولف: دکتر سعید میرترابی

ناشر: دانشگاه امام صادق(ع)، تهران، 1390

 

بحث از رابطه میان دین و توسعه سال‌هاست مورد توجه صاحب‌نظران مسائل توسعه قرار گرفته و مقالات و کتاب‌هایی نیز در این‌باره منتشر شده است.

یکی از تازه‌ترین پژوهش‌هایی که به بررسی نسبت دین اسلام و توسعه اقتصادی کشورهای اسلامی پرداخته، کتاب «مسائل توسعه جهان اسلام» تالیف دکتر سعید میرترابی است. 

این کتاب، مقدمه، شش فصل و یک نتیجه‌گیری دارد. چارچوب کلی بحث در مقدمه تبیین می‌شود. در این بخش، تاکید شده که بیشتر از بعد جامعه‌شناختی، رابطه میان دین و توسعه اقتصادی مورد بررسی قرار گرفته است. همچنین به پیشینه مطالعات درباره رابطه دین و توسعه از توماس آکوئیناس تا ماکس وبر، مک للند، برنارد روزن و... اشاره کرده است.

به رسم تمام پژوهش‌ها و تحقیقات علمی، اولین فصل کتاب مربوط به مباحث نظری درباره شیوه پیوند دین و توسعه در جوامع انسانی است و در صدد نشان دادن پیوندهای پیچیده بین دین، تمدن و توسعه چه به لحاظ تاریخی و چه در دنیای امروز برمی‌آید.

علل زوال تمدن اسلام، دیدگاه مکاتب عمده توسعه درباره مسائل توسعه جهان اسلام و دیدگاه‌های اندیشمندان مسلمان در این حوزه از جمله مباحث دیگر این فصل است.

فصل دوم کتاب با عنوان «پیشینه تاریخی و ویژگی‌های امروزی جهان اسلام» به این مباحث مهم می‌پردازد و مجموعه‌ای از داده‌های توصیفی و تاریخی را درباره مختصات جغرافیایی، جمعیتی، اقلیمی، اقتصادی، فرهنگی و تاریخی سرزمین‌های اسلامی به مخاطب عرضه می‌کند. این فصل همچنین با رجوع به سیر تحول رویدادهای چند قرن گذشته در جهان اسلام و به ویژه شیوه تعامل آن با غرب، نشان می‌دهد که بسیاری از مشکلات و مسائل امروز جهان اسلام از این پیشینه متاثر است.

موضوع فصل سوم کتاب، مسائل سیاست در جهان اسلام است. مولف در این فصل تلاش می‌کند الگویی کلان برای فهم ویژگی‌های سیاست در کشورهای اسلامی ارائه کند و در این راه نقش اسلام را در شکل دادن به عناصر سیاست و روابط قدرت در جوامع اسلامی برجسته می‌نماید. به اعتقاد مولف، نقش و حضور و بروز دین در کشورهای اسلامی متفاوت است و از این رو به تفصیل به موارد تفاوت و تشابه سیاست در کشورهای اسلامی می‌پردازد و نشان می‌دهد نقاط اشتراک سیاست در کشورهای اسلامی آن اندازه زیاد است که بتوان از مقوله «سیاست در کشورهای اسلامی» سخن گفت. در واقع اسلام از راه تاثیرگذاری بر قواعد و هنجارهای کلان حوزه قدرت و تولید نمادها و زبان ویژه سیاست، الگوی ویژه‌ای از روابط قدرت در کشورهای اسلامی شکل می‌دهد. اما بحث جالب توجه و مهم این فصل، درباره قرائت‌های متفاوت جوامع اسلامی از نقش اسلام در سیاست و حکومت است و از انقلاب اسلامی ایران در پایان دهه 1970 به عنوان تحولی بزرگ و جریان‌ساز در گسترش آرمان اسلام سیاسی در بین مسلمانان جهان یاد می‌شود.

مسائل توسعه اقتصادی و اجتماعی در کشورهای اسلامی موضوع فصل چهارم کتاب است که طی آن، با به کارگیری مجموعه‌ای از شاخص‌ها و متغیرها، وضعیت کشورهای اسلامی در این عرصه با کشورهای در حال توسعه و پیشرفته جهان به دقت مقایسه می‌شود تا تصویر دقیقی از سطوح توسعه اقتصادی و اجتماعی جهان اسلام به دست داده شود. در این فصل حدود 20 شاخص مختلف در حوزه‌های توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مطرح شده و به واسطه آن، تفاوت کشورهای اسلامی از نظر سطوح مختلف توسعه یافتگی نشان داده می‌شود. از جمله مباحث جالب توجه این فصل، مبحث «وضعیت اقتصاد دانش بنیان در کشورهای اسلامی» است که با بررسی چند شاخص مرتبط، موقعیت نامناسب کشورهای اسلامی را در زمینه زیرساخت‌های اقتصاد دانش بنیان به تصویر می‌کشد. در جدولی که در این فصل درج شده، تعداد پژوهشگران به ازای هر یک میلیون نفر در کشورهای اسلامی 649 نفر ذکر شده، در حالی که این نسبت در کشورهای جهان، 2532 نفر است. شاخص دیگری که مولف برای نشان دادن وضعیت نامناسب اقتصاد دانش بنیان در کشورهای اسلامی استفاده کرده، سطح فعالیت‌های پژوهشی و هزینه‌هایی است که هر کشور به تحقیقات و توسعه اختصاص می‌دهد. طبق بررسی مولف، این هزینه در کشورهای اسلامی تنها 1,8 درصد از مجموع هزینه‌های ناخالص داخلی است، در حالی که این هزینه در آمریکا 33,5 و در اتحادیه اروپا 23,5 درصد است. نتیجه‌گیری کتاب در این رابطه این است که «متاسفانه اکثر کشورهای اسلامی از نظر شاخص‌های مرتبط با چنین اقتصادی، به شدت ضعیف هستند و از این نظر حتی از استانداردهای متوسط جهانی و کشورهای در حال توسعه، فاصله بسیاری دارند.»(ص 281)

فصل پنجم کتاب، فرصت‌ها و زمینه‌های همکاری میان کشورهای اسلامی در حوزه‌های مختلف را بررسی می‌کند. در این فصل، سازمان کنفرانس اسلامی به عنوان مهمترین مجمع رایزنی و همکاری میان کشورهای اسلامی مطرح شده و این سازمان از نظر ساختار و عملکرد مورد بررسی قرار می‌گیرد.

فصل ششم کتاب نیز به مطالعه موردی تجربه توسعه در دو کشور مالزی و ترکیه پرداخته است. مولف معتقد است: «این گونه بحث‌ها از آن رو اهمیت دارد که مخاطب با پیچیدگی مقوله توسعه و منحصر به فرد بودن برخی از جنبه‌های آن در هر کشور آشنا می‌شود. ضمن اینکه تجربه‌های موفق دو کشور ترکیه و مالزی می‌تواند درس‌های جالب توجهی برای دیگر کشورهای اسلامی در بر داشته باشد.»

در نتیجه‌گیری پایانی، تلاش می‌شود به پرسش اولیه کتاب پاسخ داده شود. پرسش این بود که آیا در بحث از مسائل توسعه، امکان طرح یک تقسیم‌بندی جداگانه در چارچوب جهان اسلام وجود دارد یا خیر و در صورت مثبت بودن پاسخ، این دسته‌بندی چه کمکی به مطالعه مسائل توسعه جهان اسلام خواهد کرد؟

قبل از پاسخ اصلی، این نکته متذکر می‌شود که جهان اسلام از نظر شاخص‌های مختلف توسعه، بخشی از جهان سوم یا جهان در حال توسعه به حساب می‌آید و مجموعه کشورهای اسلامی اندکی از معیارهای متوسط توسعه در جهان در حال توسعه، عقب‌تر هستند. جهان در حال توسعه نیز خود به 5 منطقه متفاوت تقسیم شده و به عقیده مولف، منطقه جهان اسلام از دو منطقه عقب‌تر و از دو منطقه جلوتر هستند. بنابراین، نتیجه‌گیری این می‌شود که با توجه به پیشینه تاریخی، فرهنگی و مجاورت جغرافیایی کشورهای جهان اسلام، مطالعه مسائل توسعه در این کشورها حتی بر اساس منطق رایج در ادبیات توسعه قابل دفاع بوده و یافته‌های ارزشمندی را در این باب به دست می‌دهد.

همچنین روحیه تسلیم ناپذیری جهان اسلام در برابر غرب و دفاع از هویت اصیل خود در برابر هجمه‌های فرهنگی به عنوان ظرفیتی بالقوه و بالفعل معرفی می‌شود که در صورت هدایت صحیح، می‌تواند دوران طلایی تمدن بزرگ اسلامی را زنده کند. تلاش کشورهای اسلامی برای دست‌یابی به اقتصاد دانش بنیان و بهره‌گیری از تجربه کشور مالزی در این زمینه نیز به عنوان راهکاری مهم در نیل به توسعه در جهان اسلام معرفی می‌شود.

صحبت پایانی کتاب در رابطه با تقویت پیوندهای برادری و بالفعل کردن ظرفیت وحدت و همدلی کشورهای اسلامی در جهت توسعه همه جانبه اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی است. دکتر میرترابی معتقد است که «به نظر نمی‌رسد با توجه به فضای حاکم موجود در روابط میان کشورهای اسلامی، در آینده‌ای نزدیک شاهد یک اراده سیاسی قوی برای تقویت پیوندها در حوزه‌های عقیدتی و فرهنگی در سطح اکثر کشورهای اسلامی باشیم. بنابراین بر اساس نظریه‌های رایج همگرایی، گسترش همکاری‌ها در سطوح فنی و اقتصادی ممکن است به تدریج زمینه بهتری برای همگرایی در دیگر حوزه‌ها فراهم سازد.»(ص 398)

در مجموع می‌توان کتاب «مسائل توسعه جهان اسلام» را یک اثر علمی با داده‌های عینی و قابل استفاده در تحقیقات میان رشته‌ای در حوزه اسلام، سیاست و توسعه اقتصادی در جهان اسلام محسوب کرد.

(منتشر شده در ویژه نامه گفتمان الگو، ویژه نامه روزنامه خراسان)

۱ نظر ۰۵ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۴۶
احسان عابدی
سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۰۸ ق.ظ

کاپوچینوی فلسطینی‌ها زیر لوله تانک

آنچه که تاکنون درباره فلسطین شنیده و دیده‌ایم، حملات نظامی صهیونیست ها به مردم فلسطین است و آزار و اذیت‌های خشن و سخت نظامی با کودکان و زنان غزه. اما شاید به ندرت از اوضاع زندگی عادی و روزمره مردم فلسطین شنیده یا دیده باشیم.

تمام تصویر ما از مردم فلسطین، آنی است که دوربین های فیلم‌برداری و عکاسی برای‌مان شرح داده‌اند و شاید تماشای فلسطین از دریچه چشم یک شهروند فلسطینی جالب تر و واقعی تر باشد.

«سُعاد امیری» این کار را برای شما کرده است! سعاد امیری در کتاب «شارون و مادرشوهرم» به شرح خاطرات خود از زندگی روزمره در رام الله پرداخته که لیلا حسینی بخشی از آن را با نام «کاپوچینو در رام الله» ترجمه و انتشارات روایت فتح منتشرش کرده است.

سعاد یک زن فلسطینی است که اگرچه مسلمان است اما به قول خودش «چپ گرا است و خیلی اهل مذهب نیست». او تحصیل کرده و استاد دانشگاهی است که از دمشق و لندن راهی رام الله فلسطین می شود تا در وطن خودش زندگی کند.

سعاد برای معرفی کتابش در مقدمه می گوید:

«یادداشت‌های روزانه‌ام که مربوط به سال 1981 تا 2004 است با سفری که از مادرم جدا شدم آغاز شد؛ سفر از امان. شهری که در آن بزرگ شدم و بیش تر زندگیم را در آنجا گذرانده بودم، به رام الله، شهری که در اشغال اسرائیل بود. این سفر که قرار بود فقط شش ماه طول بکشد ، به سفری برای همه‌ی عمر تبدیل شد. در رام الله زندگی کردم، کار کردم، عاشق شدم، ازدواج کردم و صاحب یک مادر شوهر شدم.»

نویسنده نه عضو گروه مقاومت است و نه مبارزی علیه اسرائیل، بلکه شهروندی است که خود را در اسارت بی‌دلیل کسانی می‌بیند که خانه و کاشانه‌اش را اشغال کرده‌اند. البته او یک زن سیاست‌فهم است و جسور و بی‌پروا! این را از برخوردهای شجاعانه و غیرقابل پیش بینی‌اش با سربازان اسرائیلی می‌توان درک کرد. برخوردهایی که گاه شما را هم حرص می‌دهد که نکند دردسری برای سعاد بوجود بیاید!

در خاطرات او اثری از حمله نظامی و گلوله و تیراندازی و... نیست، او فقط مزاحمت‌های کلافه کننده اشغالگران در زندگی خصوصی و عادی مردم فلسطین را برای خواننده شرح می‌دهد. روایت کتاب روایتی داستان‌گونه و شیرین و جذاب است.

آنچه که در این کتاب برای مخاطب ایرانی جدید و نو است، صحنه‌هایی است که تلویزیون تا به حال نشان نداده و اصلاً شاید قابل نمایش نباشد، اما قدرت تصویرگری و پرداخت صحنه‌ی سعاد امیری این صحنه‌ها را برایتان به نمایش در می‌آورد.

برخی تصویرسازی‌ها و توصیفات او چنان است که گویی صحنه پیش چشم شما دارد اتفاق می‌افتد! روایت سعاد احساسات شما را قلقلک می‌دهد و خواهی نخواهی باید با استرس و دل‌نگرانی و البته شوق دانستن ادامه ماجرا کتاب را بخوانید.

اگر تاکنون فقط عبارت «فلسطین اشغالی» را شنیده‌اید، این کتاب – که نمی‌خواهم عنوان داستان روی آن بگذارم- دقیقاً به شما خواهد گفت که گزاره «فلسطین در اشغال است» یعنی چه!

اشغال یعنی اینکه برای زندگی در شهر خودت باید با تحقیر و خواری و التماس از بیگانگان درخواست مجوز کنی، آن هم معلوم نیست مجوزت بدهند یا نه! اشغال یعنی اینکه زن فلسطینی را از شوهر فلسطینی‌اش جدا کنند چون یکی کارت شناسایی فلسطین دارد و دیگری ندارد! وقتی هم زن برای اینکه در کنار شوهرش باشد و با هزار مکافات مجوز بگیرد، یک سرباز زن اسرائیلی آن را بی‌دلیل جلوی چشمش ذره ذره کند تا زن مجبور به اقامت غیرقانونی در شهر خودش شود:
«و من یک شهروند غیرقانونی شدم. درست مثل صد و بیست هزار زوج دیگر فلسطینی (با بچه هایشان) که در مناطق اشغالی زندگی می‌کردند، از نظر حقوقی حق با ما بود ولی در واقع ما «غیرقانونی» بودیم. درست متوجه نشدید؟! خود ما هم همین طور.»(ص 19)

سعاد از این اسارت دردمند و عصبانی است و همین عصبانیت، او را در برابر سربازان اسرائیلی جسور کرده است. او در یک ایست بازرسی چنان زل می‌زند به چشمان سرباز جوان اسرائیلی و او را خشمگین می‌کند که به دلیل «نگاه»، با شوهرش بازداشت می‌شوند.

حرف دل سعاد در این هنگام، که باید آن را حرف دل تمام ملت فلسطین تعبیر کرد، این است که:

«با خودم گفتم آشغال! ببین چطوری با یک زل زدن از کوره در می‌روی. نمی‌دانم اگر به اندازه من این همه سال در اشغال زندگی کرده بودی یا شب و روز همه حقوقت حتی حق خرید کردنت نادیده گرفته می‌شد، یا اگر روستایت را با بولدوزر ویران می‌کردند یا خانه‌ات خراب شده بود یا خواهرت نمی‌توانست به مدرسه‌اش برود یا مادرت در یک ایست بازرسی زایمان کرده بود یا اگر ظلّ گرمای تابستان مجبور بودی برای مجوز کار روزها در صف بایستی یا نمی‌توانستی به عزیزت در بیت المقدس شرقی برسی آن‌وقت چه می‌کردی؟»(ص 40)

اوج تحقیر فلسطینی‌ها را باید آنجا ببینید که برای یک توله سگ در کمترین زمان ممکن کارت شناسایی بیت المقدس صادر می‌کنند، اما سمیر، دوست سعاد هنوز بعد از 24 سال انتظار نتوانسته کارت شناسایی فلسطینی بودنش را از صهیونیست‌ها دریافت کند!

«کاپوچینو در رام‌الله» حکایت تازه و واقعی مردمان فلسطین است برای آنها که لااقل نگران دانستن درباره فلسطینی‌ها هستند.

۱ نظر ۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۰:۰۸
احسان عابدی
يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۲۲ ب.ظ

نگاهی به کتاب شهر خدا

به جز صحیفه امام خمینی، معمولاً از کتاب هایی که پیاده شده سخنرانی اشخاص است، خوشم نمی‌آید. این کار را هم عموماً روحانیون و منبری‌ها انجام می‌دهند. سال گذشته یکی از این کتاب‌ها را خواندم و اصلاً خوشم نیامد. اصلاً لحن سخنرانی طرف توی کتاب تابلو است و حس کتابخوانی به آدم دست نمی‌دهد.

اما کتاب «شهر خدا»ی علیرضا پناهیان را جور دیگری دیدم. مشخص است که فقط یک پیاده سازی صرف و دستور چاپ نبوده، بعد از پیاده‌سازی کلی ویراستاری و بازنگری شده و یک کار شسته و رفته تحویل چاپخانه شده است.

کتاب «شهر خدا» اولین کتابی است که از سخنرانی‌های خطیب معروف، حجه الاسلام پناهیان تهیه و منتشر شده است. این سخنرانی‌ها مربوط به ماه مبارک رمضان است که پس از پیاده‌سازی، ویرایش و تنظیم شده و در قالب کتاب شهر خدا چاپ شده است.

کتاب از 8 بخش به اضافه بخش فهرست‌ها تشکیل شده که هر بخش، خود به مباحث جزئی‌تری تقسیم می‌شود. این تقسیم‌بندی از جمله مزایای کتاب است که با درج کلمات کلیدی و نکات اساسی در حاشیه هر صفحه امکان آشنایی مخاطب با موضوعی که در هر صفحه به آن پرداخته شده را فراهم می‌کند.

رویکرد عمده کتاب، بیان شیرینی‌ها و اسرار حکمت‌آمیز ماه مبارک رمضان است.

درواقع روال طرح مباحث بر پایه «تبشیر» است و زیبایی‌ها و نتایج شیرین روزه‌داری و تقوا و تزکیه در این ماه مطرح می‌شود. با همین رویکرد است که تلاش می‌شود روزه‌داری به یک عمل ساده و شیرین برای مومنان تشریح گردد و از پیچیدگی‌هایی که گاه در برخی منابع درباره روزه‌داری مطرح می‌شود، در این کتاب خبری نیست. همچنین استناد به آیات و روایات، مستند بودن و قابل اعتماد بودن مباحث را برای مخاطب به ارمغان می‌آورد.

 

اما عمده ویژگی کتاب «شهر خدا» را باید در بیان عاطفی و ادبیات عارفانه جستجو کرد. طرح مباحث در قالب این زبان احساسی و دلنشین، آرامشی به مخاطب می‌دهد تا بتواند مطالعه کتاب را ادامه دهد. به عبارتی، بُعد عاشقانه ارتباط با خداوند با نثری شیرین و زیبا به خوبی در کتاب ترسیم شده است. اما همین مساله می‌تواند به «فرّار بودن مباحث» و کاهش ماندگاری آن در ذهن مخاطب کمک کند.

 

 

بر همین اساس، می‌توان کتاب شهر خدا را شروعی مناسب برای مطالعات عمیق‌تر و جدی‌تر در حوزه مباحث روزه‌داری و حکمت‌های ماه رمضان محسوب کرد.

۵ نظر ۱۴ تیر ۹۴ ، ۱۲:۲۲
احسان عابدی
چهارشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۶ ق.ظ

معرفی آثار تالیفی پیرامون شهید صدوقی

برای دریافت به اندازه بزرگ تر، روی تصویر کلیک کنید

شهید صدوقی

۰ نظر ۱۰ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۶
احسان عابدی
چهارشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۲ ق.ظ

کافه‌نویسی‌ در کافه پیانو

نام و آوازه داستان «کافه پیانو» را خیلی وقت بود شنیده بودم، اما فرصت مطالعه آن فراهم نشده بود. سرانجام یک روز در قفسه کتابخانه چشمگیرش کردم و برش داشتم برای خواندن...

جداً از خواندنش لذت بردم. نه اینکه داستان تحفه‌ای باشد، زبان و نثرش به دلم نشست.

کافه پیانو

«کافه پیانو» را اگرچه نمی‌توان به لحاظ فنی یک «رمان» دانست، اما نثر و زبان داستانی آن، گیرا و جذاب است و داستان‌های مختلفی که به روایت نویسنده در می‌آید، معمولاً خواندنی و شیرین است.

فضای داستان را باید فضایی شبه‌روشنفکری نامید که در آن، برخی داشته‌ها و آرزوهای طبقه روشنفکر جامعه را به تصویر می‌کشد. آدم‌هایی که هرکدام اخلاق خاص و متفاوتی دارند و عصرهای تنهایی خود را در کافه پیانو به نوشیدن قهوه، آن هم با سلیقه‌های خاص می‌گذرانند.

جعفری حتی از زندگی واقعی خود و تعطیل کردن نشریه‌اش به دلیل اینکه مردم دنبال نشریات زرد و عامه پسند هستند و اهمیتی به نشریه‌ای که جلوتر از آنها فکر می‌کند، نمی‌دهند، دستمایه گرفته و سرخودگی‌های اجتماعی شبه روشنفکران با بازگو می‌کند.

رک‌گویی و صراحت نویسنده نیز به وضوح در طول داستان دیده می‌شود و این ویژگی شاید به مزاج برخی‌ها خوش نیاید. چرا که جعفری با صراحت تمام بسیاری از عادات و اخلاق ناپسند جامعه ایرانی را مورد انتقاد قرار داده و افراد را به خاطر نهادینه شدن این عادات، سرزنش می‌کند.

نثر و جملات کافه پیانو در بسیاری از مواقع اطناب دارد و جزئیاتی توصیف می‌شود که گاه اضافی به نظر می‌رسد. البته ذکر جزئیات، بیشتر مربوط به توصیف شخصیت‌ها و خلق و خوی جالب آنهاست که برخی از آنها فوق‌ا‌العاده شده است و از ذهن خلاق و خیال‌پردازی عجیب جعفری حکایت دارد. به عنوان مثال:

«من که فکر می‌کنم بیشتر عصبیت پلیس‌ها مال همین است که مجبورند دائمِ خدا فشّ و فشّ لعنتیِ این بی‌سیم‌ها را گوش کنند که مبادا یک وقت رئیس‌شان کاری باهاشان داشته باشد و آنها به گوش نباشند.

که اگر من جای‌شان باشم؛ آن قدر می‌کوبم‌شان به لبه تیز یک پله سنگی که خرد و خاکشیر شوند. حتا بعدِ آن، ممکن است دو سه باری با چکشی چیزی بکوبم روی‌شان تا مطمئن شوم دیگر فشّ و فشّ نمی‌کنند و اعصابم را به هم نمی‌ریزند.»(صفحه 86)

از عمده ضعف‌های کافه پیانو، شخصیت‌پردازی نامناسب و نسبتاً ضعیف است. علاوه بر این، شخصیت‌ها ورود و خروجی نامفهوم در داستان دارند و حتی شخصیتی مثل صفورا یا گل گیسو نیز گاه در میان داستان‌ها گم می‌شوند و خبری از آنها نمی‌شود!

گفتم که کافه پیانو رمان نیست، داستان بلند هم نیست. حتی مجموعه داستان کوتاه هم نیست! بیشتر یک روزمره‌نگاری و کافه‌نویسی است که البته با یک جستجو در اینترنت می‌توان پرده از الگوی نگارش آن توسط فرهاد جعفری برداشت. جعفری یک وبلاگ نویس است. وبلاگش هم ملغمه‌ای از مطالب شخصی و فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و... است که به نوعی به زندگی و گذران روزگار خودش مرتبط است.

درواقع جعفری مطالب وبلاگش را با اندکی ویرایش و افزودن تم داستانی تبدیل به «کتاب کافه پیانو» کرده است. ضمن اینکه خودش هم در جایی گفته این کتاب را یک ماهه نوشته است!

با تمام این احوال، شخصاً از زبان کتاب لذت بردم و به همین دلیل آن را ذره ذره خواندم. می‌توان کافه پیانو را به داستان نویسان جوان توصیه کرد تا با تخیل و ذهن خلاق در توصیف اتفاقات به ظاهر جزئی آشنا شوند.

۴ نظر ۰۳ تیر ۹۴ ، ۱۰:۲۲
احسان عابدی
جمعه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۱:۱۷ ب.ظ

به مجنون گفتم زنده بمان؛ کتاب حمید باکری

خـاکـریـزهـای کـاغـذی - به مجنون گفتم زنده بمان؛ کتاب حمید باکری

هروقت کسی از من درباره معرفی کتاب برای سبک زندگی سوال می‌کند، پیشنهاد می‌کنم کتاب‌هایی که درباره زندگی و سیره شهدای بزرگ نوشته شده را بخواند.

معتقدم سبک زندگی خوب و آسمانی را باید از شهدا آموخت. امروز مطالعه شرح حال و رفتار و کردار آن عزیزان می‌تواند چراغ راه ما باشد. کتاب «به محنون گفتم زنده بمان؛ کتاب حمید باکری» یکی از کتاب‌هایی است که شما را با این بزرگ‌مرد عارف آشنا می‌کند.

مجموعه «به مجنون گفتم زنده بمان» مجموعه‌ای چند جلدی است که انتشارات روایت فتح تهیه و منتشر کرده است. این مجموعه درباره شهیدان مهدی و حمید باکری و ابراهیم همت نوشته شده است.

روایت کتاب‌ها جالب و خواندنی است. شاید کمتر کلیشه‌ای است.

کتاب حمید باکری را خواندم و 9 درس مهمی که من از این کتاب برگرفتم تقدیم شما...

زندگی ساده

زندگی‌شان خیلی ساده بود. حواسش خیلی جمع بود که گرفتار عافیت و رفاه طلبی نشود. از تجمل و اسراف شدیداً پرهیز داشت. تا خریدن وسیله‌ای برای‌شان ضرورت پیدا نمی‌کرد، آن را نمی‌خریدند.  به همسرش مدام سفارش می‌کرد: «درست زمانی بروید خرید که واقعاً معطل مانده باشید.»

قناعت در زندگی

بعد از ازدواج، همسرش چمدان لباس‌ها را باز می‌کند تا لباس‌ها را در کمد بگذارد. حمید که لباس‌ها را می‌بینید، می پرسد: «این همه لباس برای یک نفر است؟» همسرش می‌گوید: «مگر زیاد است؟» حمید می‌گوید: «هر آدم دو دست لباس بیشتر نمی‌خواهد؛ یک دست را بپوشد، یک دست را هم بشوید.»

خلاصه به همسرش می‌فهماند که لباس‌ها را بدهد بروند. همان روزها سیل یا زلزله‌ای هم آمده بود. فاطمه خانم تمام لباس‌ها را جمع می‌کند و می‌دهد به مسجد تا به دست نیازمندان برسد.

همسردار نمونه

در همسرداری خیلی حساس و با اخلاق بود. همسرش می‌گوید: «در تمام زندگی‌اش آدم دلرحمی بود. به من خیلی محبت داشت. اصلاً یادم نمی‌آید با من بلند حرف زده باشد. خیلی پیش می‌آمد که حقش بود و باید  سر من فریاد می‌زد، ولی چیزی نمی‌گفت.» همه می‌دانستند اگر حمید از جبهه برگردد، امکان ندارد جای دیگر برود و فقط می‌توانند در خانه پیدایش کنند. اگر در جبهه نبود، تمام وقتش را می‌گذاشت برای همسر و بچه‌هایش و همان وقت کم را هم با خانواده سپری می کرد.

زن باید مادر باشد

همسرش تعریف می‌کند که : «اولین فرزندمان، احسان که متولد شد، فرصت مناسبی برای استخدامم پیش آمد و من هم رفتم اسم نوشتم. یعنی حمید خودش رفت فرم استخدام را گرفت و حتی خودش اسمم را نوشت. روز امتحان هم خودش گفت احسان را نگه می‌دارد. ولی از امتحان که برگشتم گفت:«ببین فاطمه! حالا که رفتی و امتحان را دادی. ولی من فکر می‌کنم الان و در این شرایط جدید، وظیفه تو فقط مادری است. من با تو ازدواج کرده‌ام که بچه‌ام خوب تربیت شود. راضی نیستم او را برداری ببری بگذاری مهدکودک یا ببری بگذاری پیش فامیل.»

مدام تاکید داشت «مادر حتماً باید چشمش روی بچه اش باشد.»

چرا ماشین را توی دست اندازی می بری؟

خاطرات زیادی از حساسیت شهدا در استفاده از بیت‌المال شنیده‌ایم. حمید باکری هم مثل بقیه! طیب خیراللهی تعریف می کند که: «یک روز در جبهه، راننده ایفا آمد پایین تا برود با بیل حمید را بزند. حمید بهش گفته بود: چرا ماشین را این طوری از توی دست انداز می‌بری؟ داغون می شود مرد حسابی!»

راننده، حمید را نمی‌شناخته است. وقتی خیراللهی او را معرفی می‌کند، راننده نگران و ناراحت شده و به دست و پای حمید می‌افتد. حمید صورتش را می‌بوسد و می‌گوید: «الله بنده سی! من فقط برای خودت گفتم که امانت مردم دستت است.»

با ماشینِ راه بیا!

حمید آن قدر در استفاده از بیت‌المال حساس بوده که حتی برای دوری از حرف و حدیث‌ها و تهمت‌های احتمالی مردم، از رساندن همسرش به محل کار مشترک‌شان با ماشین اداری خودداری می‌کرده است. فاطمه خانم می‌گوید: «به حمید التماس می‌کردم من را هم با ماشین اداری‌اش ببرد برساند جایی که محل کار هر دومان بود. من توی بسیج بودم. اصلاً به اصرار خودش رفته بودم. خانه‌مان هم جای دوری بود که ماشین رو نبود. باید بیست-سی دقیقه پیاده می‌رفتیم تا به جاده می‌رسیدیم. فراموش نمی کنم که درست از یک ساعت قبل از رفتن‌مان به حمید التماس می کردم مرا هم ببرد برساند. او فقط مرا تا ایستگاه می‌رساند و خیلی جدی می‌گفت: «فاطمه! پیاده شو، با ماشینِ راه بیا!»

می‌گفت: «ما نباید باعث شویم مردم به غیبت و تهمت بیفتند.»

عارف مجاهد

اهل مطالعه و اندیشه بود. مطالعه کردنش با دیگران فرق داشت. سرسری نمی‌خواند. اهل تعمق و تامل بود. عمیق می‌خواند. به قول همسرش: «چیزهایی که خوانده بود، خواندن تنها نبوده، در تن و روحش نشسته بود.» انس و الفت عجیبی با قرآن داشت. به قولی: «قرآن در روحش نشسته بود.» حمید مرد مبارزه و جهاد بود. به تعبیری عرفان و جهاد را با هم آمیخته بود. زاهد شب و شیر روز بود.

چشمان سرخ

حمید می‌گفت: باید پر تلاش و خستگی ناپذیر باشید. خودش همین طور بود. واقعاً مرد عمل بود. نستوه و خستگی‌ناپذیر. خستگی را حس نمی‌کرد. مخصوصاً در جبهه با خستگی خداحافظی کرده بود. خواب و خوراک نداشت. شهید احمد کاظمی، در ابتدای تاسیس تیپ نجف به حمید پیشنهاد مسئولیت در تیپ می‌دهد و واکنش حمید را این گونه تعریف می‌کند: «زیر بار نمی‌رفت. می‌گفت فقط می خواهد کار کند. تشخیصش این بود که فقط کار کردن می‌تواند رابطه‌اش را با خدا محکم کند. سخت‌ترین کارها را انجام می‌داد، حتی به عمد و پنهانی، بدون این که اصراری در نام و نشان داشته باشد.»

در دو شبی که در جزیره مجنون بودند، حمید لحظه‌ای چشم روی هم نگذاشته بود. هم رزمانش فکر می‌کنند چشمانش ترکش خورده است...نگو بعد از دو شبانه روز کار و بی خوابی، مویرگ‌های چشمش پاره شده و چشمانش از خون، قرمز شده است.

شجاع و با تدبیر

احمد کاظمی فرماندهی یک گردان هزار نفری از تیپ نجف را به حمید می‌سپارد و حمید با جدیت و درایت فوق‌العاده ای خودش را برای عملیات فتح المبین آماده می‌کند. او یک لحظه آرام و قرار نداشت. یا در حال آموزش نیروهایش بوده یا به شناسایی منطقه می‌پرداخته و یا در جلسات فرماندهی شرکت می‌کرده است. چند روز مانده به عملیات، عراق با یک لشکر تقویت شده به رزمندگان اسلام تک می‌زند و حمله گسترده و مخل برای عملیات فتح المبین را ترتیب می دهد. لشکر عراق پیشرفت زیادی می‌کند و اینجا حمید باکری قدرت فرماندهی و تدبیر خود را نشان می‌دهد. او با یک برنامه‌ریزی هوشیارانه، تمام نیروهایش را در منطقه پراکنده کرده و به عراقی ها حمله می‌کند و ضربه‌های شدیدی به عقبه آنها وارد می‌سازد. تا جایی که لشکر عراق به محل اولیه خود عقب نشینی می‌کند و توطئه خنثی می شود.

با شروع عملیات فتح المبین، سخت‌ترین محور عملیات به حمید و گردانش می‌رسد که آنجا هم صد در صد موفق می‌شود. حمید و گردانش اولین گردانی می‌شوند که به خرمشهر پا می‌گذارند.


,,,,
۰ نظر ۱۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۱۷
احسان عابدی
شنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۴، ۱۰:۰۵ ق.ظ

استخوان خوک و دست‌های جذامی

خـاکـریـزهـای کـاغـذی - استخوان خوک و دست‌های جذامی

مدت‌ها بود نام داستان «استخوان خوک و دست‌های جذامی» در کنج ذهنم برای مطالعه مانده بود تا اینکه یک روز در قفسه کتابخانه رئیس فرهمند یزد دیدمش و برش داشتم برای خواندن. کتاب حجیمی نیست و توانستم در 2 ساعت و نیم بخوانمش.

«استخوان خوک و دست‌های جذامی» حکایت جالبی از زندگی این روزهای خیلی از ما آدم‌هاست. داستان تشکیل شده از چند خرده داستان دیگر که در موقعیت یک اپارتمان بلند و فکر کنم 17 طبقه رخ می‌دهند و هرکدام با ربط و بی‌ربط به یکدیگر هستند.

اگر داستان‌خوان باشید، می‌فهمید که همان چند خط ابتدایی داستان، همه چیز را تا آخر لو می‌دهد:

«اون پایین دارید چی کار می‌کنید؟ با شما هستم! با شما عوضی‌ها که عینهو کرم دارید توهم می‌لولید. چی خیال کردید؟ همه تون، از وزیر و وکیل گرفته تا سپور و آشپز و پروفسور، آخرش می‌شید دو عدد. خیلی که هنر کنید، خیلی که خبر مرگتون به خودتون برسید فاصلهء دو عددتون می‌شه صد. می‌شید یه پیرمرد آب زیپوی بوگند و... از یه طرف تا چشاتون به هم افتاد اولین کاری که می‌کنید، یعنی آسون‌ترین کاری که می‌کنید، اینه که عاشق هم می‌شید... عاشق می‌شید و بعد عروسی می‌کنید و بعد هم بچه‌دار می‌شید و بعد حال‌تون از هم به هم می‌خوره و طلاق می‌گیرید. گاهی هم طلاق نگرفته باز عاشق یکی دیگه می‌شید. لعنت به همه تون. لعنت به همه تون که مثِ مرغابی‌ها هم نمی‌تونین فقط با یکی باشید... دنبال چی می‌گردید؟ آهای عوضی‌ها! آهای با شما هستم! صِدام رو می‌شنفید؟»

این جملات که با حالت فریاد از طبقه چهاردهم آپارتمان توسط جوانی به نام «دانیال» گفته می‌شود، خلاصه داستان «استخوان خوک و دست‌های جذامی» مصطفی مستور است.

همان طور که «ویکی پدیا» نوشته و من دیگر زحمت نوشتن دوباره به خودم نمی‌دهم، این داستان، حکایت انسان‌هایی است که هر کدام مشکلات خود را دارند٬ دانیال با دغدغه‌های فلسفی‌اش٬ حامد دانشجوی عکاسی که بین عشق مهناز و نگار مانده٬ نوذر که به خاطر پول دست به هر جنایتی می‌زند٬ محسن و سیمین که در حال طلاق هستند و آینده دختر کوچک‌شان درنا معلوم نیست٬ دکتر مفید و همسرش افسانه که دنبال اهدا کننده مغز استخوان به پسر رو به مرگشان٬ الیاس هستند٬ سوسن که پس از سال‌ها بدکارگی به خاطر امرار معاش٬ عشق را با شاعری به نام کیانوش تجربه می‌کند٬ پریسا که در یک مهمانی مورد تجاوز قرار گرفته و به آینده خود نا امید است٬ و آدم هایی از این دست...»

اوج داستان هم در صفحات پایانی، وضعیت سردرگمی، هیجان و اضطراب، استرس و تشویش و ناخلفی انسان مضطرب عصر جدید را به خوبی به نمایش می‌گذارد.

داستان جالبی است. خوشم آمد از خواندنش.


,,,
۱ نظر ۲۹ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۰۵
احسان عابدی